آغوز

طبقه بندی موضوعی
پیوندها
  • ۰
  • ۰



:cherry_blossom:السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ:cherry_blossom:

🔈 کلیپ صوتی
:small_blue_diamond:چیکار کنیم خدمت امام زمان صلوات الله و سلامه علیه برسیم؟
:small_blue_diamond:استاد گرانقدر حجت الاسلام احمدی اصفهانی
⏱مدت: 9:07 دقیقه
:dvd: حجم: 3.6MB

دانلود نمایید.
:fallen_leaf:اللهم عجل لولیک الفرج

Telegram.me/ahmadiesfahani

Telegram.me/ahmadiesfahaniTelegram.me/ahmadiesfahani:fallen_leaf:
@ahmadiesfahani

متن سخنرانی:

چه کار کنیم خدمت امام زمان صلوات الله و سلامه علیه برسیم؟

در مفاتیح الجنان بعد از زیارت جامعه کبیرهِ صحیح السند، به فرموده جمیع علمای شیعه، این ماجرا نقل شده است.

مرحوم آشیخ عباس قمی استادی دارد به نام آشیخ حسین نوری، که این دو بزرگوار، استاد و شاگرد، در صحن مطهر امیرالمومنین در ایوان وقتی رو به قبله می ایستید در کنار هم دفن هستند.
آشیخ حسین نوری کتابی درباره امام زمان نوشته است به نام نجم الثاقب. آشیخ عباس قمی در کتاب مفاتیح این ماجرا را از کتاب نجم الثاقب نقل میکند.

آسد احمد رشتی به نجف آمد و بر آشیخ علی رشتی که از اعاظم شاگردان شیخ انصاری است وارد شد. من هم حضور داشتم. بعد از آن که آسید احمد رشتی رفت، آشیخ علی رشتی به من گفت که این سید داستان شیرینی داشته است و برایم نقل کرد. غصه خوردم که چرا از خودش نشنیدم با اینکه آشیخ علی رشتی در علم و تقوا و عفت و جلال خیلی مرد بالایی بود و کم و زیاد نمی کرد اما کاش از خودش میشنیدم. مدتی بعد سید احمد رشتی را در نجف دیدم و بردمش به منزل و خودش برایم نقل کرد.

آسید احمد رشتی فرمودند که بنده از رشت به تبریز آمدم تا کاروانی پیدا کنم و به ترکیه برم و از عراق یا اردن به حج بروم. در تبریز خبر دار شدم که فردی به اسم حاج جبار جلودار سِدِهی،یعنی مدیر کاروان، عده ای را جمع کرده تا به مکه برود. منم مبلغی پول همراهم بود و حرکت کردیم و از ایران رد شدیم، زمستان بود و شبهای زمستان که طولانی و در ترکیه دره و دشت و کوه و جنگل و برف خیز. بعد از چند منزل که گذاشتیم یک شب حاج جبار، مدیر کاروان، به ما گفت این منزل که در پیش است پلنگ و ببر و گرگ و درندگان در کمین هستند. منزل خطرناکی هست و مراقب باشید که از هم جدا نشویم. 

برف در حال بارش بود. زمین هم تا زیر شکم حیوان برف بود. دو سه کیلومتر که رفتیم آن قدر برف شدت گرفت که آنها سوار بر اسب بودند و عبا را بر سر کشیدند و رفتند. حیوان من از جا تکان نخورد. یک وقت نگاه کردم میان جنگل،کنار کوه و دره ترکیه و سه ساعت مانده به اذان صبح، متحیر بودم. جلویم را نمیدیدم. غریب و تنها. از حیوانم پیاده شدم و برف ها را پس زدم و بر روی برف ها نشستم و گفتم همین جا مینشینم تا صبح شود و آفتاب بزند و برگردم مسیر را، چون شب برم گم میشوم در جنگل، صبح شود و به آن منزل که حرکت کردیم بروم و کمک کاروان و بلد راه را بر میدارم و به همسفرانم میرسم.  

کمی که نشستم دیدم یک آقایی آرام آرام جلو آمد و به زبان فارسی در ترکیه صدا زد آسد احمد موسوی رشتی چرا اینجا نشسته ای؟
{در تاریکی در برف در ترکیه فارسی زبان از کجا پیدا شده؟؟؟}
گفتم کاروان رفت و حیوان من نرفت و من ماندم و نشستم و منتظرم صبح شود و برگردم.
فرمود پاشو نافله بخوان تا راه را پیدا کنی. یعنی نماز شب.
جوان ها تا نیمه شب مشغول درس و دانشگاه و فیلم و تلویزیون هستند و تابستان است و شب ها کوتاه است. اگر ساعت یازده شب هم میخوابید نماز شب را بخوانید و بخوابید. یازده رکعت، یازده دقیقه بخون و بخواب. اگر تشنه امام زمان هستی.

سید گفت نوافل رو خوندم در برف. آقا دوباره آمد و گفت سید احمد نرفتی. گفتم آقا راه را بلد نیستم. فرمودند پاشو زیارت جامعه بخوان تا راه را پیدا کنی.
پا شدم و زیارت جامعه را خواندم. دیدم دوباره آقا آمد و گفت نرفتی.

ببنید آقا هوایش را داره و این طوری هوامون رو دارند.
گفتم راه را بلد نیستم. حضرت فرمودند پاشو زیارت عاشورا را بخوان تا راه را پیدا کنی.

پا شدم و زیارت عاشورا رو با صد سلام و لعن و دعای علقمه را خواندم.
باز حضرت آمد و گفتند نرفتی؟ این بار زدم زیر گریه و گفتم هر بار میایید و میگید نرفتید، من راه را بلد نیستم. کجا برم؟

سوال مطرح میشه: چرا حضرت همان اول نرساندش؟
باید آماده بشه تا بر تَرک امام زمان سوار شود. با چه آماده شد؟
نماز شب، زیارت جامعه و زیارت عاشورای امام حسین ع.
اینم راه را که نشان مان دادند. اگر امام زمان را میخواهی نماز شب بخون و بعد بخواب.
اگر امام زمان می خواهی، امام زمان زیارت جامعه و زیارت عاشورا می خوانند. راه بیفتید و بیایید، اگر ندید، بر زنده و مرده من لعنت کنید. هست.

حضرت رفتند و یک اسب آوردند و گفتند پاشو برسونمت. آقا سوار بر اسب و من سه ساعت در برف نشسته بودم و پاهام خشک شده بود. رفتم سوار شوم و نتوانستم. آقا بیل را در برف فرو کرد و زیر بغل من را گرفت و سوارم کرد. نشستم پشت تَرک امام زمان، پشت سر حضرت نشستم. مهار الاغ را گرفتم که بکشم. هر چی کشیدم حیوان راه نمی آید. آقا گفتند چی شده؟ گفتم آقا حیوانم راه نمی آید. آقا فرمود تا من هستم از تو اطاعت نمی کند.
خاک بر سر ما کند. میدونید یعنی چی؟ یعنی خر، امام زمان را شناخت و من نشناختم.
حرکت کردیم، آقا زد به زانویم و فرمودند:
سید چرا نافله نمیخونی؟ نافله نافله نافله.
سید چرا جامعه نمیخوانی؟ جامعه جامعه جامعه.
سید چرا عاشورا نمیخوانی؟ عاشورا عاشورا عاشورا.

جوان، اگر تشرف میخواهی: نافله، جامعه، عاشورا. او میاید سراغ تو. من کجا برم؟


پ.ن:
در مفاتیح آمده است که این تشرف در سال هزار و دویست و هشتاد رخ داده است.



نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی