جلسه چهارم
مسالهی شرعی : راههای متنجس شدن شی پاک از طریف شی نجس مرطوب......................................... 21
بحث : راههای کسب معرفت خدا............................................................................................ 21
روضه : شرح ساعاتی قبل و بعد از شهادت حضرت زهرا س.......................................................... 23
مسالهی شرعی : راههای متنجس شدن شی پاک از طریف شی نجس مرطوب
· اگر شخص میداند که برخی از جاهای فرش نجس شده است ولی نمیداند دقیقا کجاست، اگر چیز مرطوبی مثل دست یا پای خیس به آن برخورد کند نمیتوان گفت که دست یا پا کامل نجس شده است. لذا اگر کسی تازه وضو گرفته است و دستش خیس باشد میتواند روی این فرش نماز بخواند.
در سجده فقط باید محل سجده پاک باشد و اگر فرش نجس مسری نباشد (نجاست خشک شده باشد) میتوان روی آن فرش نماز خواند.
· مشابه این مسئله در بیرون از خانه، اگر جای پای سگ خیس باشد نجس میشود. اگر سگی عبور کند و خیابون هم خیس است و آب بر روی لباس شما تراوش کرد. آیا میتوان گفت نجاست به همه جا سرایت کرد؟ خیر. چون شما اطمینان ندارید که آب نقطه نجاست بر لباس شما پریده است.اما اگر ترددتان به آن مکان زیاد است و احتمال میدهید که در هر حال از آب نجس لباس شما متجنس شده است. لذا از این مورد نیاز هست که پرهیز کنیم.
گاهی افراد به اشتباه فکر میکنند چون سطح خیابان خیس است، وقتی سگ عبور کند همه جا نجس میشود.
در بحث نجاسات، اگر آب یه جا جمع شده باشد و متجنس به آن برخورد کند، اگر حجم آب جمع شده کمتر از کر باشد نجس میشود.اما اگر آب یک جا جمع نشده باشد و صرفا زمین خیس باشد، نجاست به جای دیگر منتقل نشده است و فقط همان نقطه نجس است.
· در حمام بدن تان خیس بود و به خاطر زخم یک نقطه نجس شده باشد مابقی بدن تون نجس نخواهد شد.
اگر در جایی آب پخش شده بود و زمین خیس بود با نجس شدن یک نقطه، همه جا نمیشود.
· در حالت کلی اگر میدانیم همه جای شی نجس است در صورتی که چیز پاکی با آن برخورد کند، این نجاست باعث نجاست شی مُلاقی نمیشود، مگر آنکه این ملاقات زیاد باشد و احتمال نجس شدن زیاد خواهد بود.
· گاهی پیش میآید که فرش یا مبل نجس شده باشد و بعد مدت ها فراموش میشود و با شامپو روی آن دستمال کشیده میشود. از آنجا که شما نمیدانید از کجا نجاست منتقل شده است میتوانید آن شی را نجس ندانید.
بحث : راههای کسب معرفت خدا
· خدای متعال ما بندگان را برای عبادت که اوج عبادت، معرفت خدا است آفرید تا ما او را بشناسیم که اگر به این گوهر دست یابیم تمام سوالات ذهن ما (مثل هدف خلقت) در آن نقطه زائل میشود.
· خدا از راههای مختلف خودش را به ما میشناساند و معرفت را در ما پدید میآورد و عارف به خداوند میشویم و این معرفت در ما ترکیبی میشود:
1. از طریق تقوا.
که التزامات عملی و اخلاقی و انجام واجبات و ترک محرمات و تقید به اخلاقیات که همه اینها جز دین است و خارج از دین نیست و نتیجه آن این است که کسی که از این راه برود به نتیجه میرسد.
o کسی نمیتواند بگوید چون به آن نقطه معرفت رسیدم دیگر نیاز به اعمال عبادی ندارم. چون در زمانی که پیغمبر خدا به نقطه معرفت خدا میرسد با التزام به همین اعمال به درجات بالاتر معرفت میرسد. در نتیجه معرفت نقطه ثابتی ندارد و مراتب در حال افزایش است و خدا این گونه قرار داد کسی که التزام به ضوابط شرعی پیدا کند به او معرفت داده میدهد و اگر اهل دعا باشد این معرفت برای او بهتر و زودتر و در دسترستر خواهد بود.
2. مشاهده و شناخت آیات و نشانه های خدا است.
در مباحث علمی با مشاهده پیچیدگیهای بدن انسان و با دیدن این همه آیات خدا سر تعظیم در برابر او فرو میآوریم. إِنَّمَا یخْشَی اللّه مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ [1]
البته گاهی ما جنبه "نشانه" بودن را در نظر نمیگیریم اگر ما "نشانه" خدا را متذکر شویم خاشع میشویم.
تفکر درباره خلقت آسمان و زمین نیز این معرفت را در ما پدید میآورد. وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ[2]
3. خدا مخلوقاتی را آفریده است که وقتی با آنها مواجه میشوید معرفت خدا برایتان حاصل میشود.
اینها آیه خدا و آیت الله هستند یعنی نشانه خدا که با دیدن آنها نیاز به هیچ استدلال و برهانی نداریم. اگر کسی با این بزرگان مواجه شود و این خصوصیات را در آنها ببیند میفهمد که آنها به جایی وصل هستند که فقط میشود در برابر آن خضوع کرد.
اینها حجت خدا هستند و گاهی حتی نیاز به صحبت ندارند و فقط وجودشان کافی است.
o وقتی کنار قبر این بزرگان قرار بگیرید این معرفت برایتان حاصل میشود.
کما اینکه میبینیم نقطه ای که افراد توبه میکنند حرم امام است و حتی ممکن است شخص بگوید خدا در حرم امام حسین یافتم.
وضعیت قلبی تان در بیرون و داخل حرم با هم فرق دارد.
o اگر مجلسی ذکر آن بزرگان باشد باز خدا به خاطر نام و یاد آنها و ذکر فضائل آنها افراد را متذکر و متوجه خود میکند.
لذا وقتی گفته میشود که "ذکر علی عبادة"[3] حرف درستی است.
آنهایی که به یاد امیرالمومنین ع یا امام زمان هستند این به یاد بودن باعث زدودن پردهها از قلب ما میشود.
این که انسان در ذکر مصائب آنها تباکی کند و حضور داشته باشد اینها در این راستا قابل بررسی است.
خدا این عنایت را میکند که وقتی مجلسی به اسم حضرت زهرا برگزار شد خدا به خاطر نام حضرت زهرا عنایت خواهد کرد.خدا به قدری به زهرای مرضیه عنایت دارد که اگر کسی یاد او را داشته باشد خدا به او گوهر معرفتش را ارزانی میکند و اگر کسی هم در این امر با خدا مقابله کند و بگوید این طور نیست با آنچه که عیان است مخالفت کرده است.
خلاصه بحث
· خدا ما را برای معرفت ش آفرید که یکی از راه ها تقوا است اما راه های دیگری هم هست.
نه این که تقوا لازم نباشد. خدا همه این راهها را با هم میخواهد و داشتن تقوا الزامی است.
زیارت و یاد ائمه و سلام به آنها و ذکر فضائل آنها در این راستا قابل فهم است و اگر در آن اخلاص باشد میتواند به معرفت خدا بیانجامد.
روضه : شرح ساعاتی قبل و بعد از شهادت حضرت زهرا س
به مدینه برویم و به اتفاقات امروز خانه حضرت زهرا را مرور کنیم.
· بعد از حادثه در و دیوار تا مدت ها حضرت زهرا خودش را به نحوی سرپا نگه میداشت اما از جایی به بعد به قدری ناتوان شد که بستری شد. به حضرت امیر فرمود که من میدانم که مردم اگه بفهمند که بستری شدم میخواهند به دیدن من بیایند و من دوست ندارم هیچ کدام از این مردم را ببینم. شما به کسی نگویید که من بستری شدم.[4]
امیرالمومنین قبول کردند اما بالاخره خبر بستری شدن ایشان منتشر شد و مردم میآمدند ولی راه نمیدادند و حتی عباس عموی پیغمبر آمد و راهشان ندادند.[5] گفتند حضرت زهرا حال ملاقات ندارد و از پشت در برگشتند.
چند خانم اجازه رفت و آمد داشتند .یکی از آنها اَسما بنت عَمیس بود که بسیار به اهل بیت وفادار بود و در شب رحلت حضرت خدیجه در حال احتضار ناراحت است. وقتی اسما دلیل ناراحتیشان را جویا میشود، میفرمایند: من دختری پنج ساله دارم و نگران این هستم که در شب ازدواج، دختر نیاز به کمک مادر دارد و من نیستم که او را یاری کنم. اسما میگوید من اگه زنده بودم در حق فاطمهی تو مادری میکنم. و همین کار را هم انجام داد.[6]
در لحظه آخر زندگانی حضرت زهرا از همه خانمها خواستند که بروند اما اسما نرفت. به او گفتند چرا ایستادی؟ گفت من قولی به حضرت خدیجه دادم و به خاطر همین ایستادهام.
· تا رسید به آنجا که حضرت زهرا بستری شد.
اسما میگوید من هر روز برای دیدن ایشان میآمدم و در امور منزل کمک میکردم و هر روز که میآمدم میدیدم که ایشان به تدریج بدتر میشوند طوری که نمیتوانستند در بستر پهلو به پهلو شوند و حضرت زینب را صدا میزدند. روز سوم جمادی الثانی بود که وارد شدم و دیدم حضرت فاطمه که تا چند روز قبل نمیتوانست در بستر برخیزد در بستر نشسته است و در خانه هم کسی نیست.[7] گفتم الحمدالله که حال ایشان بهتر شده است. حضرت زهرا فرمودند که میخواهم خودم را شستشو بدهم. آبی تهیه کن. آبی را در کنار حیاط تهیه کردم. از دور میدیدم که حضرت زهرا بدنش را خوب شستشو میداد. آنجا اسما نفهمید که داستان چه بود و سِر این ماجرا فردا بین الطلوعین مشخص شد.
· مقداد دارد برمیگردد و شیخین به سمت خانه امیرالمومنین میرفتند. او را دیدند و پرسیدند به کجا میروی؟ گفت از مراسم دفن حضرت زهرا میآیم. سیلی محکمی به گوش مقداد زدند. و مقداد فقط گفت میدانی چه جنایتی کردی؟ کاری کردی که وقتی دیشب امیرالمومنین بدن همسرش را غسل میداد هنوز خون تازه... [8]
· اسما میگوید وقتی حضرت زهرا با دقت بدنش را شستشو داد، گفت میخواهم لباس تازهای بپوشم و به من گفت که بسترم را رو به قبله و وسط اتاق پهن کن. و فرمود به من ملحفهای بده. من ملحفه را روی خودم میکشم.از اتاق بیرون برو و لحظاتی را صبر کن. بعد وارد شو و من را صدا کن اگر جواب تو را ندادم برو به مسجد و امیرالمومنین را خبر کن.
از اتاق خارج شدم و برگشتم و صدا زدم یا بنت رسول الله. صدایی نیامد. صدا زدم یا بنت محمد المصطفی . جوابی نیامد. چند بار دیگر صدا زدم اما صدایی نیامد. ملحفه را کنار زدم و دیدم بی بی از دنیا رفته است.
خودم را روی بدن او انداختم و شروع کردم به گریه کردن. اما باید به وصیت حضرت عمل میکردم. همین که میخواستم از در خارج شوم حسنین را دیدم و هر کاری کردم نشد مانع آنها از ورود به اتاق شوم. همین که امام حسن ملحفه را کنار را زد تا چشمش به صورت مادر افتاد رو کرد به برادرش و گفت حسین جان خدا تو را در مصیبت مادرمان صبر دهد. بعد خودش را بر روی سینه مادر انداخت و شروع کرد به گریه کردن. اسما میگوید من دیدم که حسین به طرف پای مادر رفت و صورت به پای مادر میگذاشت و میگفت مادر من حسین تو ام. جواب مرا بده....[9]
امام حسین اینجا مادر را صدا زد. مادر جواب را شب یازدهم درون گودال....
آمد کنار بدن بیسر حسینش و صدا میزد ولدی قتلوک و ما عرفوک و من شربة من الماء منعوک…