آغوز

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۴۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

یافتن امام زمان سوز دل میخواد فقط میخوام داستانی تعریف کنم تا حرفامو رسونده باشم که اینقدر مردم را نپیچونن.

دریکی از شهرها تصمیم گرفته بودم درباره امام زمان صحبت کنم درحین صحبت همیشه نگاه میکردم تا ببینم چه کسی به مطالبم توجه میکنه وچه کسانی کسل و بی اعتنایند امیدوارم شما خواننده عزیز از گروه اول باشید.

دیدم جوانی پای منبر من می اید ولی شبهای اول ان دورها نشسته بود همینطور شبهای دیگر جلوتر می امد که در شبهای پنجم و ششم پای منبر مینشست واز همه مستمعین زودتر می امد وبرای خود جا میگرفت.

هر وقت از امام زمان صحبت میکردم زارزار گریه میکرد یک حال عجیبی که با فریاد یا صاحب الزمان میگفت واشک میریخت و به خود میپیچید و معلوم بود که او در جذبه مختصری افتاده است .حتی من تحت تاثیر او قرار گرفته بودم  شعری گفتم :

              دارنده جهان مولای انس و جان              یا صاحب الزمان الغوث والامان

او مثل باران اشک میرخت مثل زن جوان مرده دادمیزد هی میسوخت بالاخره ماه رمضان تمام شد و منبرهای منم تمام شد ولی منم به ان جوان دلبسته بودم من شیفته و فریفته و عاشق دلسوخته ان کسی هستم که دنبال امام زمان برود من عاشق عاشق امام زمانم و عاشق محب امام زمانم رفتم دنبالش ادرسشو پیدا کنم معلوم شد او نیم باب دکان عطاری داره ولی مغازه چند روزیست بسته است از هرکسی پرسیدم گفتند نمیدانیم او کجاست .

بعداز حدود سی روز جوان بمن رسید اما چجور ؟ لاغر شده رنگ پریده رنگش زار شده وگونه هایش فرو رفته فقط پوست واستخوانی از او باقی مونده بود وقتی بمن رسید منو بغل کرد شیخ... خدا پدرت را بیامرزد خدا به تو طول عمر بدهد هی گریه میکرد صورت و شانه های مرا میبوسید گفتم چه شده بابا؟هی ناله میکرد خدا عمرت بده بزار دستتو ببوسم راهو بمن نشان دادی به منزل رسیدم بالاخره لب سخن گشود:

شما در ان شبهای ماه رمضان دل ما رو اتیش زدید دلم از جا کنده شد عشق به امام زمان پیدا کردم همانطور بود که شما میگفتید .رفتم مغازه دیدم دیدم دلم به کسب وکار نمیره درشو بستم رفتم بخوابم دیدم خوابم نمیبره دلم نمیخواست بخوابم غذابخورم فقط دلم به یک نقطه متوجه است میخواهم اورا ببینم به زندگی عاقه ندارم رفتم به دامن کوه.... دران بیابان در افتاب و شبها در مهتاب داد میزدم : محبوبم کجایی ؟ عزیز دلم کجایی؟ اقای مهربانم کجایی؟

                     ان بلبل مستیم که دور از گل رویت         این گلشن نیلوفری امد قفس ما.....

 

هی ناله کردم عاقبت روی اتش دلم اب وصال ریختند عاقبت محبوبم را دیدم عاقبت سر به پایش نهادم بالاخره اسراری هم بین اونها ردوبدل شد که جایز نبوده ما بدونیم و اشاره ای نشد .

بعد جوان روی شیخ را بوسید گفت :خداحافظ من یک هفته دیگر بیشتر زنده نیستم.گفتم چرا؟ گفت : ترسیدم که بیشتر در دنیا بمانم این قلب روشنم باز تاریک شود این روح پاک دوباره الوده شود لذا درخواست مرگ کردم و اقا پذیرفت خداحافظ ما رفتیم تورا به خدا سپردم مرا دعا کردو ان جوان پس از شش یا هفت روز دیگر از دنیا رفت.

              از حسرت دهانت  جانها بلب رسیده        کی درد دردمندان  ازان دهن براید؟

             بگشاتی تربت ما  بعداز وفات و بنگر       کز اتش فراقت  دود ازکفن بر  اید    

  • ۰
  • ۰

این دعایی است که امام صادق علیه السلام در ماه رمضان در شب بیست و سوم می‌خواندند و دستور داده‌اند که بخوانید. در «مفاتیح الجنان»، حاج شیخ عباس نوشته؛ در «زاد المعاد» علامه مجلسی نوشته و در سایر کتب ادعیه هم آمده است:
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً.
از من بشنوید؛ در دعای قنوت نمازهایتان این دعا را بخوانید و ترک نکنید. به خود صاحب الزمان علیه السلام قسم، بی‌جهت نیست که می‌گویم. «الْمُصَلِّی‏ مُنَاجٍ‏ رَبَّهُ». در نماز، نمازگزار با خدا خلوت کرده و نجوا می‌کند و سر به گوشی حرف می‌زند. نماز، موقعی است که بنده را در دربار کبریائیّت خدا بار می‌دهند. این‌جا حرف‌ها را خوب می‌شنوند و زود می‌شنوند. لذا شیطان دائماً در نماز انگولک می‌کند و فکر آدم را به این طرف و آن طرف می‌اندازد و اغوا می‌کند. به قدری که شیطان در نماز فکر ما را اغوا می‌کند، در هیچ موقعی این قدر اغوا نمی‌کند، چون او می‌فهمد که الآن نمازگزار در دربار کبریای خداست. در موقعی که به درگاه کبریائیت خدا حاضر می‌شوید، دعا کنید بر سلامتی امام زمان علیه السلام. خیلی اثر دارد. خیلی خاصیت دارد. بی‌خود نمی‌گویم و حدس و تخمین نیست. بیایید در میدان، تا بفهمید چه خبر است. «حلوای تن تنانی؛ تا نخوری ندانی.» یک قدم در راه بیایید تا بفهمید چه خبر است. بر سلامتی حضرت دعا کنید. در قنوت نمازتان این دعا را ترک نکنید و بخوانید. خدا زودتر اجابت می‌کند.
(سخنرانی های مسجد النّبیّ قزوین، 10ربیع الاوّل1382قمری، 20/5/1341)

  • ۰
  • ۰

سوال:
معنی کلمه "اقتصاد" درحدیث زیر  چیست؟ آیا به معنی پول و مال و تجارت است؟

 

الْهـَدْیُ الصَّالِحُ وَ السَّمْتُ الصَّالِحُ وَ الِاقْتِصَادُ جُزْءٌ مِنْ خَمْسَةٍ وَ أَرْبَعِینَ جُزْءاً مِنَ النُّبُوَّةِ. . الخصال 1 / 178؛ بحارالانوار 68/343.
​هدایت صالح و جهت صالح و اقتصاد جزئى از چهل و پنج جزء نبوّت است.

 

جواب:

اقتصاد یعنی میانه روی و دوری از افراط و تفریط در همه ى امور

اقتصاد از قصد السبیل میاد یعنی میانه روی و دوری از افراط و تفریط

ارتباطش با نبوت اینه که میانه روی در هر امری اول نیاز به علم لدنی دارة. که انسان در هر لحظه تشخیص بده که چه کاری به دور از افراط و تفریط است جایی که باید غضب کند کجاست و چه مقدار است. جایی که باید محبت کند کجاست و چه مقدار است.

و از طرفی بعد از علم به طریق میانه باید قدرت بر عمل هم داشته باشه و عصمت عملی.

عصمت علمی و عصمت عملی که لازمه اقتصاد و میانه روی در هر امری است جزئی از نبوته.



 

 

 

 

  • ۰
  • ۰
بنده از سعادت خود می‌دانم که در این مسجد، به ذکر بعضى از جریانات امام زمان علیه السلام موفّق شدم و این را یکى از ذخائر عمر خود می‌دانم و براى کسانى هم که به منظور استماع مطالب مربوط به حضرت بقیّةالله علیه السلام تشریف می‌آوردند، براى آنها هم سعادت فوق‌العاده‌اى قائلم. این سعادت را به آنها تبریک می‌گویم. هر کسی از شیعیان، آن قدر که به امام زمان علیه السلام توجّه داشت، همان قدر از عمر خودش بهره‌بردارى کرده است.
بدانید هر چقدر تذکّراتتان نسبت به حضرت بیشتر باشد و ذکر مناقب و فضائل پیش شما شود و در تذکّراتتان حول و حوش حضرت بچرخید، اگر موفّقیّت به این کار پیدا کردید، مطمئن باشید مورد نظر حضرت هستید. به والله العلىّ العظیم القاهر الغالب، بیشتر گرفتاری‌هاى شیعه براى اینست که امام زمان علیه السلام را فراموش کرده‌اند. او اعلی حضرت واقعى است. ما رعیّت او هستیم. ما باید دور او بچرخیم. او را فراموش نکنیم. باید زلیخاصفت، دائماً نام یوسف را بُرد. باید یعقوب‌صفت دائماً به یاد یوسف بود. به صاحب این محراب و منبر امتحان کرده‌ام. مشکلات اجتماعى غیر قابل انحلال که با هیچ فکری راهى براى حلّ آن مشکل به نظر نمی‌رسید، با توجّه به امام عصر علیه السلام مثل آب حل شد. شما به همه چیز متوسّل می‌شوید؛ به هر امام‌زاده‌اى توسّل می‌جویید، براى هر امام‌زاده‌اى نذر و نیاز می‌کنید، حاجت را از او می‌خواهید، امّا امام زمان علیه السلام را فراموش کرده‌اید! چرا به او متوسّل نمی‌شوید!؟ چرا از او حاجت خود را طلب نمی‌کنید؟ آیا امام زمان علیه السلام به قدر یک امام‌زاده پیش خدا عزّت و حرمت ندارد!؟ چرا به او توسّل پیدا نمی‌کنید تا رفع گرفتارى کند.
(سخنرانی های مسجد ملک، روز بیست و نهم ماه رمضان، 1382قمری)
 
 
  • ۰
  • ۰

این جا یک کلمه بگویم، بسوزید! یک روز، دوّمی رسید به بی ‌بی علیهاالسلام. صدا زد: «فاطمه! برو، دیگر بزرگی ‌ات تمام شد!» جگر بی ‌بی علیهاالسلام از این کلمه، داغ برداشت. صدا زد: «بابا! دشمن مرا شماتت می‌ کند.»
«أَمْسَیْنَا بَعْدَکَ‏ مِنَ الْمُسْتَضْعَفِینَ ... أَصْبَحَتِ النَّاسُ عَنَّا مُعْرِضِینَ »
بابا! تا تو بودی مردم به من احترام می ‌کردند، مردم مرا تعظیم می ‌کردند. حالا به من می‌ رسند، رویشان را از من بر می ‌گردانند.
یک روز، آیت الله الکبری، حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام را دیدند روی قبر پیغمبر صلّی الله علیه و آله افتاده است. دیدند می ‌گوید: «اَبَتاه ! رُفِعَتْ قُوَّتِی، وَ خَانَنِی جِلْدِی، وَ شَمِتَ بِی عَدُوِّی، وَ الْکَمَدُ قَاتِلِی.»
چهار بچه دور مادر را گرفته ‌اند. دو پسر بچّه هشت ساله و هفت ساله، حسنین علیهماالسلام؛ دو دختر بچّه شش ساله و پنج ساله، زینب و امّ‌کلثوم علیهما السلام، اینها دو طرف مادر را گرفته ‌اند. زن‌های هاشمیّات هم دور بی ‌بی علیهاالسلام را گرفته ‌اند. بی ‌بی علیهاالسلام هم خودش را روی قبر بابا انداخته است و می‌گوید: «بابا! قوّت من رفت. بابا! صبر و طاقتم تمام شد. بابا! دشمن مرا شماتت می ‌کند. بابا! غصّه مرا می ‌کشد.»
یک وقت دیدند بی ‌بی علیهاالسلام دست‌هایش را بلند کرد. یا الله! زنی که چهار بچّه دارد، زنی که در سنّ جوانی است. نمی ‌دانم چقدر قلبش منقلب بود؟ دیدند دستش را بلند کرد. دعا کرد: « خدا! مرگ مرا برسان! در مرگ من تعجیل فرما!» «یَا إِلَهِی! عَجِّلْ‏ وَفَاتِی‏ سَرِیعاً»
(سخنرانی های مسجدالنّبیّ قزوین، شب 22 جمادی الأخری 1390 هجری قمری)

  • ۰
  • ۰

مرحوم شیخ صدوق مشکل سختی داشت. شبی در عالم رؤیا، خودش را مسجدالحرام دید. در مسجدالحرام خودش را نزدیک حجرالاسود دید که ایستاده است و آن دعایی را می خواند که حجّاج در موقع طواف، وقتی مُحاذی حجرالاسود می‌شوند می‌خوانند. در حال خواندن آن دعا بود که یک مرتبه متوجّه شد حضرت بقیه الله ارواحنافداه، در مسجدالحرام تشریف دارند و نزدیک وی هستند. صدوق برای رفع گرفتاری‌اش به حضرت متوسّل شد. حضرت به ایشان فرمودند: «لِمَ‏ لَا تُصَنِّفُ‏ کِتَاباً فِی‏ الْغَیْبَةِ حَتَّى تُکْفَى مَا قَدْ هَمَّکَ؟» یعنی «چرا در غیبت کتاب نمی‌نویسی تا آنچه که تو را مهموم ساخته، برطرف شود؟» صدوق عرض کرد: «آقا من در عصر غیبت شما خیلی کتاب نوشته‌ام.» فرمودند: «نه! مُرادم این نیست که چرا در عصر غیبت کتاب نمی‌نویسی؟ منظورم این است که چرا در موضوع غیبت من کتاب نمی‌نویسی‌؟ بنویس تا حل عقده و رفع مشکلت بشود.»
این جا یک مطلبی بگویم. من در این باب، بیشتر از اغلب شما تجربیّات و آزمایش‌ها دارم. هر وقت یک کاری مشکل و عقده‌دار و گره‌دار جلویم بیاید، برای گشایش عقده‌ی آن و حل گره آن، من خدمتم را به امام زمان علیه السلام بیشتر می‌کنم. بیشتر راجع به حضرت منبر می‌روم، یا چیزهایی می‌نویسم، یا گفتارهایی به افراد پیر و جوان راجع به امام زمان علیه السلام می‌گویم. خلاصه عرض ارادت و مقدار خدمتم را به مقدار همین معلومات شکسته بسته‌ی ناقصِ غیر قابل ذکر و همین بضاعت مزجات، زیادتر می‌کنم. همین که در این باره شروع کردم به کار زیادتر، آن مشکل حل می‌شود. این را بدانید! این از آزمایش‌های من است‌. این از تجربیّاتی است که خودم بیش از 50 مورد دارم و رفقای زیادی هم دارم، شاید بیش از هزار رفیق دارم که به این‌ها که گفته‌ام، خیلی‌شان عمل کردند و بعد آمده‌اند و از من اظهار تشکّر کردند که عجب راه حلّ عقده و راه گره‌گشایی برای ما باز کردید.
به شما نیز می‌گویم؛ چون خیر شما را می‌خواهم و دلم می‌خواهد این راهی را که رفته‌ام و رفته‌اند، به شما آقایان بگویم. یکی از طرق حلّ مشکلات و گشایش عقده‌ها، خدمت کردن، نصرت و یاری کردن امام زمان علیه السلام است. نصرت و یاری‌اش، اقسام و انحاءِ متعددّی دارد. هر کس از آن راهی که می‌تواند، یاری کند. بنده می‌توانم بیایم بالای منبر و چهار تا حدیث و شعر و روایت و فضیلت و این حرف‌ها را بگویم. آن آقا می‌تواند کتابی راجع به حضرت بنویسد. آن آقای دیگر می‌تواند پول در راه آن حضرت خرج کند، جلساتی به عنوان حضرت منعقد بکند و هر کسی به هر عنوانی که می‌تواند، یاری حضرت کند، بزرگداشت حضرت را به خلق برساند. از همان راهی که می‌تواند، شروع کند به خدمت حضرت. آقا، ارباب، گره‌گشایی‌اش را می‌کند. ما گفتیم و رفتیم، باقی‌اش بسته به امتحان و آزمایش خود شما است.
بله، شیخ صدوق از خواب بیدار شد و شروع کرد به نوشتنِ کتاب مستطاب «کمال الدین». سر تا پای این کتاب، مربوط به غیبت امام زمان روحی‌له‌الفداه است. هنوز کتاب را به پایان نبرده بود که مشکلش حل شد.
(سخنرانی های مسجد النّبیّ قزوین، جمادی الاخری، 1390قمری، روز ششم)

  • ۰
  • ۰

مقتلی که می ‌خوانم، محکم ترین مقتل است. این روایت از همه معتبرتر است. بی بی، حضرت زهرا علیهاالسلام، صبح، یکی از زن ها را خواست. ظاهراً به «بنت أبورافع» فرمود: آب بیاور؛ بدنم را بشویم. بی بی صبح بدنش را شست. لباس¬های تمیز و طیّب و طاهر به بدنش کرد. بعد از ظهر و عصر که شد، «اسماء بنت عمیس» را خواستند یا خودش آمد. جناب اسماء با حضرت خدیجه علیهاالسلام بسیار مأنوس بود. از ولادت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام در خانواده ایشان رفت و آمد داشت. بی ‌بی را بزرگ کرده بود. طبق معاهده ای که با خدیجه علیهاالسلام کرده بود، شب عروسی حضرت زهرا علیهاالسلام هم، پذیرایی و پرستاری می کرد. خدیجه علیهاالسلام دم مردن گریه می کرد. اسماء گفت: چرا گریه می کنید؟ فرمود: گریه ام برای این است که عروسی فاطمه علیهاالسلام دختر من در پیش است و در موقع عروسی او، نه من هستم و نه خواهری دارد. دختر من غریب و تنهاست و گریه ‌ام برای اوست. اسماء، تعهّد کرد که اگر من زنده ماندم، ‌می روم خدمتش را می کنم. لهذا پیامبر صلّی الله علیه و آله در شب عروسی، آن موقعی که زن ها را از خانه فاطمه زهرا علیهاالسلام بیرون کرد، دید اسماء آن کنار ایستاده است. فرمود: اسماء! چرا نمی روی؟ گفت: من با خدیجه علیهاالسلام معاهده کردم خدمتگزارِ دخترش باشم. من نمی‌توانم بیرون بروم. همین که پیامبر صلّی الله علیه و آله نام خدیجه علیهاالسلام را شنیدند آهی از دل کشیدند، اشک از چشمانشان آمد و فرمودند: خدیجه! شب عروسی دخترت، جای تو خالیست! و بعد درباره اسماء دعا کردند و فرمودند: «خداوند حاجات دنیا و آخرت تو را برآورده سازد!»
به هرحال بی بی، اسماء را طلبیدند و فرمودند: «اسماء! بستر من را وسط خانه بینداز.» اسماء، بستر بی بی را وسط خانه انداخت. اسماء! من می ‌خوابم. می ‌خواهم یک قدری استراحت کنم. این قطیفه را بالای صورت من بکش. اسماء! مراقب‌‌ باش هر وقت صدای اذان (مغرب) بلند شد، وقت نماز شد، بیا مرا بیدار کن. اگر صدا زدی بیدار شدم، فَبِها؛ امّا اگر جواب ندادم، بدان که به پدرم ملحق شده ام. اسماءگفت: بی ‌بی! این چه فرمایشی است می کنید؟ خاک بر سرم! من زنده باشم، شما نباشید؟ بستر بی بی را آورد و وسط خانه، رو به قبله انداخت. بی بی آمدند رو به قبله خوابیدند. قطیفه را بالای صورتشان کشیدند. عصر، نزدیک های غروب است. داخل خانه، اسماء و دو خانم، یعنی دختر بچّه های زهرا علیهاالسلام هستند: یکی ام ‌کلثوم علیهاالسلام دختر شش ساله، یکی زینب علیهاالسلام دختر پنج ساله. حسنین علیهماالسلام با امیرالمؤمنین علیه السلام از خانه بیرون رفته‌اند و ظاهراً مسجد هستند. اسماء و بچّه‌ها خیلی خوشحال شدند؛ الحمدلله بعد از هفتاد و پنج روز، بی بی امروز راحت است، یک کمی می خوابد. دخترها خوشحالند! دیگر مادرشان دردِ پهلو ندارد! دیگر بازویش درد نمی کند. در خواب و استراحت است. امّا یک مقدار کمی که گذشت، یک مرتبه صدای مؤذّن بلند شد. وقت نماز شد. اسماء جلو آمد: یا بنت رسول الله! بی بی جان! وقت نماز است. بلند شوید. جواب نیامد! بی ‌بی تکان نخورد! اسماء مضطرب شد. چرا بی بی جواب نداد؟ مرتبه دوم گفت: یا‌ ام الحَسنین! بی بی! وقت نماز است. باز هم جواب نیامد. آرام آرام کنار بستر بی بی آمد. همین که گوشه قطیفه را بلند کرد، دید بی ‌بی از دنیا رفته است! ای وای! ای امان! دیدی خاک بر سر شدم! حالا چه کار کنم؟ اگر اسماء بخواهد اشک بریزد و گریه کند، دختر بچّه ها خودشان را می ‌کشند. کسی نیست بچّه ها را نگهداری کند. در همین حال است که یک مرتبه در حیاط باز شد، حسنین علیهماالسلام آمدند. تا آمدند، صدا زدند: اسماء! این چه وقت خواب است؟ مادرمان این وقت به خواب نمی ‌رفت! چرا این طور خوابیده؟ یک کلمه اسماء گفت، خانه علی علیه السلام محشر شد، قیامت شد. چند تا بچّه، هی به سر زدند، به سینه زدند. یا الله! یک مرتبه اسماء صدا زد: آقازاده ها! مادرتان از دنیا رفت.‌ ای وای...
(سخنرانی های مسجدالنّبیّ قزوین، شب 24 جمادی الأخری 1390 هجری قمری)

  • ۰
  • ۰


یک حدیث برای شما بخوانم. این حدیث، خیلی معتبر و بسیار عظیم و بزرگ است. حضرت صادق علیه السلام درباره حضرت صدّیقه علیهاالسلام می فرمایند: «هِیَ الصِّدِّیقَةُ الْکُبْرَى، وَ عَلَى‏ مَعْرِفَتِهَا دَارَتِ‏ الْقُرُونُ‏ الْأُولَى.»؛ یعنی آن بانو، صدّیقه کبری است، و قرون اولی بر محور معرفت او بوده است.
این عبارت، کوه را تکان می دهد. «قرون اولی» دو معنا می تواند داشته باشد. معنای اوّل، قرن های اوّلیه آدم و نوح و ابراهیم علیهم السلام است. یعنی قرن های اوّلیه، از زمان آدم ابوالبشرعلیه السلام تا زمان حضرت صادق علیه السلام. معنای دوم آن است که مراد از قرون اولی، عوالم اولی است که عالم ملکوت باشد، عالم اشباح باشد، عالم ارواح باشد، عالم اظلّه باشد، عالم ذرّ باشد. این‌ها عوالم اولی هستند که در زیارت جامعه می خوانید.
قرون اوّلیه بر مدارِ معرفت و شناسایی فاطمه زهرا علیهاالسلام چرخ می زده است. خیلی حرف مهمّی است! قرن های اوّلیه، بر مدار و محور معرفت و شناسایی فاطمه علیهاالسلام چرخ می زده است. یعنی بر آدم ابوالبشر علیه السلام لازم بود فاطمه علیهاالسلام را بشناسد. یعنی بر نوح علیه السلام لازم بود فاطمه علیهاالسلام را بشناسد. یعنی حقایق ولایتی ادوار گذشته و قرون اولی، وقتی جوهر می گرفت و متجلّی می شد که فاطمه علیهاالسلام را بشناسند. فاطمه علیهاالسلام یک زن عادی نیست! خیال می کنی فاطمه علیهاالسلام، مانند حضرت مریم علیهاالسلام دختر عمران است؟ یا حضرت فاطمه علیهاالسلام، مثل کلثوم علیهاالسلام دختر عمران است؟ یا حضرت فاطمه علیهاالسلام، مانند آسیه علیهاالسلام است؟ یا حضرت فاطمه علیهاالسلام همانند مادرش حضرت خدیجه علیهاالسلام است؟ نه این حرف‌ها نیست! همان طوری که بر انبیای گذشته، معرفتِ مقاماتِ ولایت حضرت خاتم النبیین و أمیرالمؤمنین صلوات الله علیهما لازم بوده است، همین طور لازم بوده که باید فاطمه علیهاالسلام را هم بشناسند که این کیست؟ شاه را که شناختند، شهبانو را هم باید بشناسند. مَلِک را شناختند، ملکه را هم باید بشناسند. اگر نمی شناختند، عرفانشان ناقص بوده است. این فرمایش حضرت صادق علیه السلام است که مربوط به نشئه أولی است.
(سخنرانی های مسجدالنّبیّ قزوین، شب 24 جمادی الأخری 1390 هجری قمری)
 
  • ۰
  • ۰


روز قیامت، روز تجلّی مقامات است، روز بروز شهود و درجات است. روزی است که هر موجودی به همان موقعیّت و موجودیّتی که هست، تجلّی می کند. روز قیامت، دو دستگاه است که چشم‌ها را خیره می کند. دو تا دستگاه است که جلب توجّه تمام اهل محشر می کند:
1) یک دستگاه برای پیغمبر صلّی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام است. این دو بزرگوار به طور مشترک، یک دستگاه دارند. منبر «وسیله» گذاشته می شود و پیغمبر صلّی الله علیه و آله بر آن منبر بالا رفته و در پله اعلای آن می نشیند. امیرالمؤمنین علیه السلام هم پرچم، لِوا و عَلَم حمد را به دست گرفته، در کنار آن منبر می ایستد. این پرچم از آنِ پیغمبر صلّی الله علیه و آله و به دست پرچم‌دار ایشان، علی علیه السلام است. این پرچم، وسیع است؛ سایه، زیاد دارد. انبیاء و اولیاء و بزرگان بشر دنیا، زیر پرچم علی‌بن ابی‌طالب علیه السلام هستند. «آدَمُ‏ وَ مَنْ‏ دُونَهُ‏ تَحْتَ‏ لِوَائِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ.» علی علیه السلام و پیغمبر صلّی الله علیه و آله با هم، یک دستگاه هستند. «أَنَا وَ عَلِیٌ‏ مِنْ‏ نُورٍ وَاحِدٍ» هر دو بزرگوار، یک دستگاه هستند؛ با این تفاوت که پیغمبر صلّی الله علیه و آله بالای منبر و علی علیه السلام پایین منبر است، و پرچم و لواء حمد، دست علی علیه السلام است. هر کس نزد این دستگاه رفت، مأمون و سالم خواهد بود. هر کس زیر این پرچم رفت، راحت است. چشم‌های تمام اهل محشر را این دستگاه به خودش جلب می کند.
2) یک دستگاه دیگری خانم حضرت زهرا علیهاالسلام خودش به تنهایی دارد. این دستگاه، عجیب و غریب است! موجودیّت حضرت زهرا علیهاالسلام روز قیامت ظاهر می شود. در روز قیامت، این بی بی، سوار بر ناقه‌ای از نور می آید. دستگاهِ این خانم به طرز عجیبی چشم‌ها را خیره کرده و اهل محشر را به خود منصعق می کند؛ نه منجذب! این خانم در قُبّه‌ای از نور می آید‌. قبّه نور هم مثل قبّه‌های دنیا نیست! مَثَلِ آن قبّه، مَثلِ قبّه این مسجد نیست که بالای شبستان را گرفته است؛ بلکه یک معنای دیگری دارد. یعنی مُخّ مقام نورانیّت حضرت زهرا علیهاالسلام بدون ستر و حجاب و پرده، متجلّی می شود. این معنیِ قبّه است. آن قدر آن نورانیّت، قوی و شدید است که از چپ و راست صدا بلند می شود: «مَعَاشِرَ الْخَلَائِقِ! غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ‏ وَ نَکِّسُوا رُؤُسَکُمْ.» ای مردم! چشم هایتان را ببندید‌، و سرهایتان را زیر بیندازید. چرا چشم‌ها را ببندند؟ برای این‌ که اگر چشم‌ها را باز کنند، تا توجّه به آن نور کنند، آن نور چشم‌هایشان را می کوبد. شدّت نور، چشم‌ها را از خود، بی خود می کند و در هم می کوبد. سرها را پایین انداخته و چشم‌ها را ببندید، چون نامحرم هستید؟! روز قیامت که جای حرف‌های محرم و نامحرمی نیست. در آنجا سیّدها، همه مَحرم فاطمه علیهاالسلام هستند. انبیائی که آباء پیغمبرند، همه محرم فاطمه زهرا علیهاالسلام هستند. نوح علیه السلام و ابراهیم علیه السلام، از آدم علیه السلام تا برسد به حضرت خاتم صلّی الله علیه و آله؛ همه محرم هستند. امّا همه باید چشمانشان را ببندند. حکمتِ این که می‌گویند چشم‌ها را ببندید چیست؟ چون چشم‌ها را می کوبد و از بین می رود. به هر حالت، نور عجیبی است که ابصار اهل محشر را می کوبد. حضرت زهرا علیهاالسلام، در قبه نور، بر ناقه نور، نورٌ فی النور، نورٌ مِن نور، نورٌ علی نور می‌آید. جبرائیل با چندین هزار فرشته پیاده در رکاب از طرف راست، و میکائیل و اسرافیل با چندین هزار فرشته از چپ می آیند. اینها سپهبدها و ارتشبدهای عالم ملکوت هستند که با فوج‌هایی از افسرانِ ارشدِ نظامیان ملکوتی، همه به حال خبردار و خدمت، در یمین و یسار می آیند. آن وقت جلوی این ناقه نور، مادرش حضرت خدیجه علیهاالسلام، مریم علیهاالسلام مادر حضرت عیسی علیه السلام، آسیه علیهاالسلام بنت مزاحم، کلثوم علیهاالسلام دختر عِمران، «کالحُجّام» هستند. ملائکه از چپ و راست به ریاست و فرماندهی جبرئیل و میکائیل، می آیند. حضرت زهرا علیهاالسلام هم در قبّه نور، با تلألؤ و تجلّی که چشم همه اهل محشر را کوبیده، می آید و به طرف بهشت می رود. این عظمت حضرت زهرا علیهاالسلام، هیچ ربطی به دختریِ پیغمبر صلّی الله علیه و آله ندارد! دخترهای دیگر پیغمبر صلّی الله علیه و آله معلوم نیست کجا هستند! در کدام گوشه محشر است؟ پس این جلال این بی بی، ربطی به پیغمبر صلّی الله علیه و آله ندارد. برای خودش است. ایشان در مقابل جلالی که پدرشان و شوهرشان، به صورت شراکت دارند که انبیاء را متوجه کرده است، این خانم هم خودش یک نفری، دستگاهی دارد که حتّی انبیاء را هم به خودش خیره می کند. این، فاطمه زهرا علیهاالسلام است.(سخنرانی های مسجدالنّبیّ قزوین، شب 24 جمادی الأخری 1390هجری قمری)

  • ۰
  • ۰

در حدیث کساء، در جایی که خداوند می فرماید:
«اِنّی ماخَلَقْتُ سَمآءً مَبْنِیَّةً، وَلا اَرْضاً مَدْحِیَّةً، وَلا قَمَراً مُنیراً، وَلا شَمْساً مُضِیئَةً، وَلا فَلَکاً یَدُورُ، وَلا بَحْراً یَجْری، وَلا فُلْکاً یَسْری، اِلاَّ فی مَحَبَّةِ هؤُلاءِ الْخَمْسَةِ الَّذینَ هُمْ تَحْتَ الْکِسآءِ»
جبرئیل سؤال می کند: «خدایا ! تو می گویی زمین و آسمان و ماه و خورشید و بهشت و دنیا و آخرت را جز برای کسانی خلق نکردم که زیرا کسا هستند، اینها چه کسانی هستند؟» آن وقت خداوند در جواب، می فرماید:
«هُمْ فاطِمَةُ وَاَبُوها وَبَعْلُها وَبَنُوها.»
لطیفه این مطلب را درک کنید!

نمی گوید این پنج نفر، پیغمبر صلّی الله علیه و آله هستند و دخترش و دامادش و دو پسرش.

در جواب نمی گوید: این پنج نفر، علی علیه السلام است و پدرزنش و زنش و دو پسرش.

نمی گوید: این پنج نفر، حسنین علیهماالسلام هستند و پدر و مادر و جدشان.

بلکه می گوید: «این پنج نفر، فاطمه علیهاالسلام است و پدرش؛ فاطمه علیهاالسلام است و شوهرش، و فاطمه علیهاالسلام است و دو پسرش».

محور معرفت را فاطمه علیهاالسلام قرار می دهد‌. یک عنایتی در آن است. یک شخصیّتی برای فاطمه علیهاالسلام قائل شده است که به آن شخصیّت، ایشان را محور و مدارِ کار کرده است.
(سخنرانی های مسجدالنّبیّ قزوین، شب 24 جمادی الأخری 1390 هجری قمری)