آغوز

طبقه بندی موضوعی
پیوندها
  • ۰
  • ۰

 

سخنرانی حاج آقا عطارنژاد  هیئت شبان القاسم تهران 95   دانلود  

سخنرانی حاج آقا احمدی اصفهانی   مصباح الهدی تهران 95   دانلود

سخنرانی استاد شیخ حسین یوسفی     حسینیه خدیجه کبری سلام الله علیها قم المقدسه 95     دانلود 

سخنرانی حجت الاسلام سید رضا گلپایگانی    حسینیه منزل آیت الله گلپایگانی (ره) تهران 95    دانلود

حاج حسن خلج      ماجرای جوان ناصبی و بی احترامی به حرم امام موسی کاظم ع         دانلود 

حاج آقا احمدی اصفهانی     روضه         دانلود

مرحوم کافی       روضه              دانلود

 مرحوم خبازیان     روضه            دانلود

 سید هادی هاشمی    روضه     هیئت حرم (تهران) 95       دانلود

حاج محمد خرم فر  روضه قم 95 منزل         دانلود

 

 

 

  • ۰
  • ۰
امام موسی کاظم(ع)-شهادت

ﺩﺭ ﺩﻝ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﺷﻨﻢ

ﻟﺤﻈﻪ ﻟﺤﻈﻪ، ﻗﻄﺮﻩ ﻗﻄﺮﻩ، ﺁﺏ ﮔﺮﺩﯾﺪﻩ ﺗﻨﻢ

ﺑﺲ ﮐﻪ ﻻ‌ﻏﺮ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﻡ ﭼﻮﻥ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ

ﺧﺼﻢ ﭘﻨﺪﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﭘﯿﺮﺍﻫﻨﻢ

ﺩﺭ ﺳﯿﻪ ﭼﺎﻝ ﺑﻼ‌ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺧﻠﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ

ﺍﯾﻦ ﻧﻤﺎﺯ، ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺵ، ﺍﯾﻦ ﺍﺷﮓ ﺩﺍﻣﻦ ﺩﺍﻣﻨﻢ

ﻫﺮ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻼ‌ﻗﺎﺗﺶ ﺭﻭﻧﺪ

ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺍﻟﻤﻼ‌ﻗﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ، ﻣﻨﻢ

ﻗﺎﺗﻞ ﺩﻝ ﺳﻨﮓ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﺩ ﺑﻪ ﺍﺷﮓ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ

ﺣﻠﻘﻪ ﯼ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﯾﺪ ﺑﻪ ﺯﺧﻢ ﮔﺮﺩﻧﻢ

ﺑﺲ ﮐﻪ ﺟﺴﻤﻢ ﺁﺏ ﮔﺸﺘﻪ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﻊ ﺳﻮﺧﺘﻪ

ﻣﺤﻮ ﮔﺸﺘﻪ ﺟﺎﯼ ﻧﻘﺶ ﺗﺎﺯﯾﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﺗﻨﻢ

ﺭﻭﺯﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻭﻗﺖ ﺍﻓﻄﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﯾﯽ ﻗﺎﺗﻠﻢ

ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎ ﺧﺮﻣﺎﯼ ﺯﻫﺮ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﻗﺼﺪ ﮐُﺸﺘﻨﻢ

ﮔﺎﻩ ﮔﺎﻩ ﺍﺯ ﺳﺎﻕ ﭘﺎﯼ ﻣﻦ ﺧﻮﻥ ﻣﯽ ﭼﮑﺪ

ﺑﺲ ﮐﻪ ﭘﺎ ﺳﺎﯾﯿﺪﻩ ﮔﺸﺘﻪ ﺑﯿﻦ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺁﻫﻨﻢ

ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ! ﺍﺯ ﮔﺮﯾﻪ ﯼ ﻣﻦ ﺣﺒﺲ ﻫﻢ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﺗﻨﮓ

ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻧﮑﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺩﺷﻤﻨﻢ

ﯾﺎﺩ ﺍﺯ ﺟﺴﻢ ﻣﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺗﺨﺘﻪ ﺩﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

ﻫﺮ ﮐﻪ ﮔﺮﺩﺩ ﺯﺍﺋﺮ ﻭ ﺁﯾﺪ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺪﻓﻨﻢ

ﯾﺎﺑﻦ ﺯﻫﺮﺍ «ﻣﯿﺜﻢ» ﺍﺳﺘﻢ ﺑﺎ ﺗﻮﻻ‌ّﯼ ﺷﻤﺎ

ﮔﺮ ﺑﻪ ﺩﻭﺯﺥ ﻫﻢ ﺭﻭﻡ ﺍﺯ ﻫُﺮﻡ ﺁﺗﺶ ﺍﯾﻤﻨﻢ

@mohammad_khorramfar_chanel
امام موسی کاظم(ع)-شهادت
 
 
======================================
 
 
  • ۰
  • ۰

باب 60- معنى درختى که آدم و حوا از آن خوردند

معانی الأخبار / ترجمه محمدى، ج‏1، ص: 287

1- أبا صلت هروى گوید: به امام رضا علیه السلام عرض کردم: اى فرزند پیامبر خدا مرا آگاه فرما: آن درختى که از ثمره‏اش حضرت آدم و حوّا خوردند چه بود؟

چون در باره آن سخنان مختلفى مى‏گویند بعضى روایت کنند که درخت گندم بوده، و برخى گویند انگور بوده، و عدّه‏اى پندارند که درخت حسد بوده! حضرت فرمود: همه آن گفته‏ها صحیح است، عرض کردم: پس معناى این چند قول با این اختلافى که دارند چیست؟ فرمود: اى ابا صلت یک درخت بهشتى مى‏تواند چند نوع میوه داشته باشد، آن درخت گندم که انگور نیز میوه‏اش بود، مانند درختان دنیوى نبود، هنگامى که خداوند با گرامیداشت آدم به فرشتگان دستور داد تا به او سجده کنند و او را وارد بهشت ساخت، پس آدم به خود گفت: آیا پروردگار، بشرى گرانمایه‏تر از من آفریده است! خداوند که از این خطور قلبى آدم آگاه بود به او فرمود: اى آدم سرت را بلند کن و به ساق عرش بنگر آدم سر بلند کرد و بر ساق عرش دید که چنین نوشته است:

«لا اله الّا اللَّه محمداً رسول اللَّه»

(معبود بر حقّى نیست مگر خدا، محمّد فرستاده خداست) و همین طور در دنبالش نوشته على فرزند ابو طالب، امیر مؤمنان است، و همسرش فاطمه، برترین زنان جهان، و حسن و حسین سرور جوانان اهل بهشتند. آدم گفت: خدایا آنان چه اشخاصى هستند؟

 

خداوند فرمود: اى آدم آنان فرزندان تو هستند، و بهتر از تو و همه آفریدگان من مى‏باشند، و اگر بخاطر وجود آنان نبود تو را نمى‏آفریدم، و بهشت و جهنّم و آسمان و زمین را پدید نمى‏آوردم مبادا به چشم حسد به ایشان بنگرى که از جوار خود اخراجت نمایم، ولى او به دیده رشک به ایشان نگریست، آرزوى مقام ایشان را نمود، و آنگاه شیطان بر او مسلّط شد، تا از درختى که نهى شده بود، خورد.

 

همچنین شیطان بدین جهت بر حوّا مسلّط گشت که به مقام فاطمه بدیده حسد نگریست، همانند آدم از ثمره آن درخت خورد، و در نتیجه خداوند آن دو را از بهشت خود بیرون راند، و از جوار خود به زمین فرودشان آورد.

  • ۰
  • ۰

معنی روزهای هفته

معانی الأخبار / ترجمه محمدى ؛ ج‏1 ؛ ص284

 

باب 59- معنى حدیثى که از پیغمبر «ص» رسیده: با روزها ستیز مکنید که آنها به دشمنى شما برخیزند

 

1- صقربن أبى دلف کرخى گوید: هنگامى که متوکّل عبّاسى، امام دهم حضرت هادى علیه السلام را از مدینه به سامرا تبعید کرد، من آمدم تا از حال آن حضرت جویا شوم. گوید: زراقىّ که سرایدار متوکّل بود، چون مرا دید اشاره کرد تا به نزدش بروم، همین که به نزدیک او رسیدم از من پرسید: چکار دارى؟ گفتم:

استاد خیر است، گفت: بنشین، من نشستم و سر بجیب تفکّر فرو برده، به گذشته و آینده‏ام مى‏اندیشیدم، و به خود گفتم: در این آمدنم اشتباه کردم. گوید: چون مردم بیرون رفتند و محلّش خلوت شد از من پرسید: کارت چیست و براى چه آمده‏اى؟

گفتم: براى کار خیر کوچکى، گفت: شاید آمده‏اى تا از سرنوشت مولایت خبرى و اطّلاعى بدست آورى؟ در پاسخش گفتم: مولاى من کیست؟ مولاى من، خود امیر المؤمنین (متوکّل) است. گفت: خاموش باش، مولاى تو همان کسى است که‏

حقیقتاً آقاست از من مترس زیرا عقیده من و تو در این باره یکى است، گفتم: خدا را سپاسگزارم، گفت: مایلى او را ببینى؟ گفتم: آرى، گفت: بنشین تا مأمورى که آنجاست بیرون آید. گوید: نشستم، چون مأمور بیرون رفت، به غلامش گفت:

 

دست صقر را بگیر و به اطاقى که علوى در آنجا زندانى است ببر، و بازگرد و آن دو را با هم تنها بگذار، گوید: مرا به آن بند زندان برد و به اطاقى اشاره نمود، به آنجا رفتم دیدم حضرت هادى علیه السلام بر روى بوریائى نشسته و در مقابل او گورى کنده شده است، سلام کردم، حضرت جواب سلامم را داد و فرمود: بنشین، آنگاه به من فرمود: اى صقر براى چه به اینجا آمده‏اى؟ عرض کردم: آقاى من آمده‏ام تا از حال شما اطّلاعى بدست آورم، گوید: چون نگاهم بر گور افتاد اشک در چشمم موج زد، حضرت متوجه شد، و فرمود: اى صقر نگران مباش اکنون نخواهند توانست زیانى به ما برسانند. گفتم: خدا را شکر، سپس عرض کردم: اى آقاى من حدیثى از پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله روایت شده که معنى آن را نمى‏فهمم، فرمود: چیست؟

گفتم: فرمایش رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله که: روزها را دشمن مدارید که روزها نیز شما را دشمن خواهند داشت، مفهومش چیست؟ فرمود: تا آسمان و زمین برپاست مقصود از روزها مائیم، پس «شنبه» نام پیامبر خدا، «یک شنبه» امیر المؤمنین، و حضرت زهرا س

 

«دوشنبه» حسن و حسین، و «سه شنبه» علىّ بن الحسین و محمّد بن علىّ و جعفر بن محمّد، «چهارشنبه» موسى بن جعفر و علىّ بن موسى و محمد بن على و من، و «پنچ شنبه» فرزندم حسن بن على، و «جمعه» فرزند پسرم، آن کس که جماعت حق طلب بر گردش فراهم آیند، و اوست که زمین را از عدل و داد پر خواهد کرد، همچنان که از ظلم و بیداد پر شده باشد، این است معنى روزها در دنیا، با آنان دشمنى نورزید که در آخرت با شما دشمن گردند، سپس فرمود: خداحافظى کن و برو که در امانت نمى‏بینم.

 

________________________________________
ابن بابویه، محمد بن على - محمدى شاهرودى، عبد العلى، معانی الأخبار / ترجمه محمدى، 2جلد، دار الکتب الإسلامیة - تهران، چاپ: دوم، 1377ش.

 

  • ۰
  • ۰

یافتن امام زمان سوز دل میخواد فقط میخوام داستانی تعریف کنم تا حرفامو رسونده باشم که اینقدر مردم را نپیچونن.

دریکی از شهرها تصمیم گرفته بودم درباره امام زمان صحبت کنم درحین صحبت همیشه نگاه میکردم تا ببینم چه کسی به مطالبم توجه میکنه وچه کسانی کسل و بی اعتنایند امیدوارم شما خواننده عزیز از گروه اول باشید.

دیدم جوانی پای منبر من می اید ولی شبهای اول ان دورها نشسته بود همینطور شبهای دیگر جلوتر می امد که در شبهای پنجم و ششم پای منبر مینشست واز همه مستمعین زودتر می امد وبرای خود جا میگرفت.

هر وقت از امام زمان صحبت میکردم زارزار گریه میکرد یک حال عجیبی که با فریاد یا صاحب الزمان میگفت واشک میریخت و به خود میپیچید و معلوم بود که او در جذبه مختصری افتاده است .حتی من تحت تاثیر او قرار گرفته بودم  شعری گفتم :

              دارنده جهان مولای انس و جان              یا صاحب الزمان الغوث والامان

او مثل باران اشک میرخت مثل زن جوان مرده دادمیزد هی میسوخت بالاخره ماه رمضان تمام شد و منبرهای منم تمام شد ولی منم به ان جوان دلبسته بودم من شیفته و فریفته و عاشق دلسوخته ان کسی هستم که دنبال امام زمان برود من عاشق عاشق امام زمانم و عاشق محب امام زمانم رفتم دنبالش ادرسشو پیدا کنم معلوم شد او نیم باب دکان عطاری داره ولی مغازه چند روزیست بسته است از هرکسی پرسیدم گفتند نمیدانیم او کجاست .

بعداز حدود سی روز جوان بمن رسید اما چجور ؟ لاغر شده رنگ پریده رنگش زار شده وگونه هایش فرو رفته فقط پوست واستخوانی از او باقی مونده بود وقتی بمن رسید منو بغل کرد شیخ... خدا پدرت را بیامرزد خدا به تو طول عمر بدهد هی گریه میکرد صورت و شانه های مرا میبوسید گفتم چه شده بابا؟هی ناله میکرد خدا عمرت بده بزار دستتو ببوسم راهو بمن نشان دادی به منزل رسیدم بالاخره لب سخن گشود:

شما در ان شبهای ماه رمضان دل ما رو اتیش زدید دلم از جا کنده شد عشق به امام زمان پیدا کردم همانطور بود که شما میگفتید .رفتم مغازه دیدم دیدم دلم به کسب وکار نمیره درشو بستم رفتم بخوابم دیدم خوابم نمیبره دلم نمیخواست بخوابم غذابخورم فقط دلم به یک نقطه متوجه است میخواهم اورا ببینم به زندگی عاقه ندارم رفتم به دامن کوه.... دران بیابان در افتاب و شبها در مهتاب داد میزدم : محبوبم کجایی ؟ عزیز دلم کجایی؟ اقای مهربانم کجایی؟

                     ان بلبل مستیم که دور از گل رویت         این گلشن نیلوفری امد قفس ما.....

 

هی ناله کردم عاقبت روی اتش دلم اب وصال ریختند عاقبت محبوبم را دیدم عاقبت سر به پایش نهادم بالاخره اسراری هم بین اونها ردوبدل شد که جایز نبوده ما بدونیم و اشاره ای نشد .

بعد جوان روی شیخ را بوسید گفت :خداحافظ من یک هفته دیگر بیشتر زنده نیستم.گفتم چرا؟ گفت : ترسیدم که بیشتر در دنیا بمانم این قلب روشنم باز تاریک شود این روح پاک دوباره الوده شود لذا درخواست مرگ کردم و اقا پذیرفت خداحافظ ما رفتیم تورا به خدا سپردم مرا دعا کردو ان جوان پس از شش یا هفت روز دیگر از دنیا رفت.

              از حسرت دهانت  جانها بلب رسیده        کی درد دردمندان  ازان دهن براید؟

             بگشاتی تربت ما  بعداز وفات و بنگر       کز اتش فراقت  دود ازکفن بر  اید    

  • ۰
  • ۰

این دعایی است که امام صادق علیه السلام در ماه رمضان در شب بیست و سوم می‌خواندند و دستور داده‌اند که بخوانید. در «مفاتیح الجنان»، حاج شیخ عباس نوشته؛ در «زاد المعاد» علامه مجلسی نوشته و در سایر کتب ادعیه هم آمده است:
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً.
از من بشنوید؛ در دعای قنوت نمازهایتان این دعا را بخوانید و ترک نکنید. به خود صاحب الزمان علیه السلام قسم، بی‌جهت نیست که می‌گویم. «الْمُصَلِّی‏ مُنَاجٍ‏ رَبَّهُ». در نماز، نمازگزار با خدا خلوت کرده و نجوا می‌کند و سر به گوشی حرف می‌زند. نماز، موقعی است که بنده را در دربار کبریائیّت خدا بار می‌دهند. این‌جا حرف‌ها را خوب می‌شنوند و زود می‌شنوند. لذا شیطان دائماً در نماز انگولک می‌کند و فکر آدم را به این طرف و آن طرف می‌اندازد و اغوا می‌کند. به قدری که شیطان در نماز فکر ما را اغوا می‌کند، در هیچ موقعی این قدر اغوا نمی‌کند، چون او می‌فهمد که الآن نمازگزار در دربار کبریای خداست. در موقعی که به درگاه کبریائیت خدا حاضر می‌شوید، دعا کنید بر سلامتی امام زمان علیه السلام. خیلی اثر دارد. خیلی خاصیت دارد. بی‌خود نمی‌گویم و حدس و تخمین نیست. بیایید در میدان، تا بفهمید چه خبر است. «حلوای تن تنانی؛ تا نخوری ندانی.» یک قدم در راه بیایید تا بفهمید چه خبر است. بر سلامتی حضرت دعا کنید. در قنوت نمازتان این دعا را ترک نکنید و بخوانید. خدا زودتر اجابت می‌کند.
(سخنرانی های مسجد النّبیّ قزوین، 10ربیع الاوّل1382قمری، 20/5/1341)

  • ۰
  • ۰

سوال:
معنی کلمه "اقتصاد" درحدیث زیر  چیست؟ آیا به معنی پول و مال و تجارت است؟

 

الْهـَدْیُ الصَّالِحُ وَ السَّمْتُ الصَّالِحُ وَ الِاقْتِصَادُ جُزْءٌ مِنْ خَمْسَةٍ وَ أَرْبَعِینَ جُزْءاً مِنَ النُّبُوَّةِ. . الخصال 1 / 178؛ بحارالانوار 68/343.
​هدایت صالح و جهت صالح و اقتصاد جزئى از چهل و پنج جزء نبوّت است.

 

جواب:

اقتصاد یعنی میانه روی و دوری از افراط و تفریط در همه ى امور

اقتصاد از قصد السبیل میاد یعنی میانه روی و دوری از افراط و تفریط

ارتباطش با نبوت اینه که میانه روی در هر امری اول نیاز به علم لدنی دارة. که انسان در هر لحظه تشخیص بده که چه کاری به دور از افراط و تفریط است جایی که باید غضب کند کجاست و چه مقدار است. جایی که باید محبت کند کجاست و چه مقدار است.

و از طرفی بعد از علم به طریق میانه باید قدرت بر عمل هم داشته باشه و عصمت عملی.

عصمت علمی و عصمت عملی که لازمه اقتصاد و میانه روی در هر امری است جزئی از نبوته.



 

 

 

 

  • ۰
  • ۰
بنده از سعادت خود می‌دانم که در این مسجد، به ذکر بعضى از جریانات امام زمان علیه السلام موفّق شدم و این را یکى از ذخائر عمر خود می‌دانم و براى کسانى هم که به منظور استماع مطالب مربوط به حضرت بقیّةالله علیه السلام تشریف می‌آوردند، براى آنها هم سعادت فوق‌العاده‌اى قائلم. این سعادت را به آنها تبریک می‌گویم. هر کسی از شیعیان، آن قدر که به امام زمان علیه السلام توجّه داشت، همان قدر از عمر خودش بهره‌بردارى کرده است.
بدانید هر چقدر تذکّراتتان نسبت به حضرت بیشتر باشد و ذکر مناقب و فضائل پیش شما شود و در تذکّراتتان حول و حوش حضرت بچرخید، اگر موفّقیّت به این کار پیدا کردید، مطمئن باشید مورد نظر حضرت هستید. به والله العلىّ العظیم القاهر الغالب، بیشتر گرفتاری‌هاى شیعه براى اینست که امام زمان علیه السلام را فراموش کرده‌اند. او اعلی حضرت واقعى است. ما رعیّت او هستیم. ما باید دور او بچرخیم. او را فراموش نکنیم. باید زلیخاصفت، دائماً نام یوسف را بُرد. باید یعقوب‌صفت دائماً به یاد یوسف بود. به صاحب این محراب و منبر امتحان کرده‌ام. مشکلات اجتماعى غیر قابل انحلال که با هیچ فکری راهى براى حلّ آن مشکل به نظر نمی‌رسید، با توجّه به امام عصر علیه السلام مثل آب حل شد. شما به همه چیز متوسّل می‌شوید؛ به هر امام‌زاده‌اى توسّل می‌جویید، براى هر امام‌زاده‌اى نذر و نیاز می‌کنید، حاجت را از او می‌خواهید، امّا امام زمان علیه السلام را فراموش کرده‌اید! چرا به او متوسّل نمی‌شوید!؟ چرا از او حاجت خود را طلب نمی‌کنید؟ آیا امام زمان علیه السلام به قدر یک امام‌زاده پیش خدا عزّت و حرمت ندارد!؟ چرا به او توسّل پیدا نمی‌کنید تا رفع گرفتارى کند.
(سخنرانی های مسجد ملک، روز بیست و نهم ماه رمضان، 1382قمری)
 
 
  • ۰
  • ۰

این جا یک کلمه بگویم، بسوزید! یک روز، دوّمی رسید به بی ‌بی علیهاالسلام. صدا زد: «فاطمه! برو، دیگر بزرگی ‌ات تمام شد!» جگر بی ‌بی علیهاالسلام از این کلمه، داغ برداشت. صدا زد: «بابا! دشمن مرا شماتت می‌ کند.»
«أَمْسَیْنَا بَعْدَکَ‏ مِنَ الْمُسْتَضْعَفِینَ ... أَصْبَحَتِ النَّاسُ عَنَّا مُعْرِضِینَ »
بابا! تا تو بودی مردم به من احترام می ‌کردند، مردم مرا تعظیم می ‌کردند. حالا به من می‌ رسند، رویشان را از من بر می ‌گردانند.
یک روز، آیت الله الکبری، حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام را دیدند روی قبر پیغمبر صلّی الله علیه و آله افتاده است. دیدند می ‌گوید: «اَبَتاه ! رُفِعَتْ قُوَّتِی، وَ خَانَنِی جِلْدِی، وَ شَمِتَ بِی عَدُوِّی، وَ الْکَمَدُ قَاتِلِی.»
چهار بچه دور مادر را گرفته ‌اند. دو پسر بچّه هشت ساله و هفت ساله، حسنین علیهماالسلام؛ دو دختر بچّه شش ساله و پنج ساله، زینب و امّ‌کلثوم علیهما السلام، اینها دو طرف مادر را گرفته ‌اند. زن‌های هاشمیّات هم دور بی ‌بی علیهاالسلام را گرفته ‌اند. بی ‌بی علیهاالسلام هم خودش را روی قبر بابا انداخته است و می‌گوید: «بابا! قوّت من رفت. بابا! صبر و طاقتم تمام شد. بابا! دشمن مرا شماتت می ‌کند. بابا! غصّه مرا می ‌کشد.»
یک وقت دیدند بی ‌بی علیهاالسلام دست‌هایش را بلند کرد. یا الله! زنی که چهار بچّه دارد، زنی که در سنّ جوانی است. نمی ‌دانم چقدر قلبش منقلب بود؟ دیدند دستش را بلند کرد. دعا کرد: « خدا! مرگ مرا برسان! در مرگ من تعجیل فرما!» «یَا إِلَهِی! عَجِّلْ‏ وَفَاتِی‏ سَرِیعاً»
(سخنرانی های مسجدالنّبیّ قزوین، شب 22 جمادی الأخری 1390 هجری قمری)

  • ۰
  • ۰

مرحوم شیخ صدوق مشکل سختی داشت. شبی در عالم رؤیا، خودش را مسجدالحرام دید. در مسجدالحرام خودش را نزدیک حجرالاسود دید که ایستاده است و آن دعایی را می خواند که حجّاج در موقع طواف، وقتی مُحاذی حجرالاسود می‌شوند می‌خوانند. در حال خواندن آن دعا بود که یک مرتبه متوجّه شد حضرت بقیه الله ارواحنافداه، در مسجدالحرام تشریف دارند و نزدیک وی هستند. صدوق برای رفع گرفتاری‌اش به حضرت متوسّل شد. حضرت به ایشان فرمودند: «لِمَ‏ لَا تُصَنِّفُ‏ کِتَاباً فِی‏ الْغَیْبَةِ حَتَّى تُکْفَى مَا قَدْ هَمَّکَ؟» یعنی «چرا در غیبت کتاب نمی‌نویسی تا آنچه که تو را مهموم ساخته، برطرف شود؟» صدوق عرض کرد: «آقا من در عصر غیبت شما خیلی کتاب نوشته‌ام.» فرمودند: «نه! مُرادم این نیست که چرا در عصر غیبت کتاب نمی‌نویسی؟ منظورم این است که چرا در موضوع غیبت من کتاب نمی‌نویسی‌؟ بنویس تا حل عقده و رفع مشکلت بشود.»
این جا یک مطلبی بگویم. من در این باب، بیشتر از اغلب شما تجربیّات و آزمایش‌ها دارم. هر وقت یک کاری مشکل و عقده‌دار و گره‌دار جلویم بیاید، برای گشایش عقده‌ی آن و حل گره آن، من خدمتم را به امام زمان علیه السلام بیشتر می‌کنم. بیشتر راجع به حضرت منبر می‌روم، یا چیزهایی می‌نویسم، یا گفتارهایی به افراد پیر و جوان راجع به امام زمان علیه السلام می‌گویم. خلاصه عرض ارادت و مقدار خدمتم را به مقدار همین معلومات شکسته بسته‌ی ناقصِ غیر قابل ذکر و همین بضاعت مزجات، زیادتر می‌کنم. همین که در این باره شروع کردم به کار زیادتر، آن مشکل حل می‌شود. این را بدانید! این از آزمایش‌های من است‌. این از تجربیّاتی است که خودم بیش از 50 مورد دارم و رفقای زیادی هم دارم، شاید بیش از هزار رفیق دارم که به این‌ها که گفته‌ام، خیلی‌شان عمل کردند و بعد آمده‌اند و از من اظهار تشکّر کردند که عجب راه حلّ عقده و راه گره‌گشایی برای ما باز کردید.
به شما نیز می‌گویم؛ چون خیر شما را می‌خواهم و دلم می‌خواهد این راهی را که رفته‌ام و رفته‌اند، به شما آقایان بگویم. یکی از طرق حلّ مشکلات و گشایش عقده‌ها، خدمت کردن، نصرت و یاری کردن امام زمان علیه السلام است. نصرت و یاری‌اش، اقسام و انحاءِ متعددّی دارد. هر کس از آن راهی که می‌تواند، یاری کند. بنده می‌توانم بیایم بالای منبر و چهار تا حدیث و شعر و روایت و فضیلت و این حرف‌ها را بگویم. آن آقا می‌تواند کتابی راجع به حضرت بنویسد. آن آقای دیگر می‌تواند پول در راه آن حضرت خرج کند، جلساتی به عنوان حضرت منعقد بکند و هر کسی به هر عنوانی که می‌تواند، یاری حضرت کند، بزرگداشت حضرت را به خلق برساند. از همان راهی که می‌تواند، شروع کند به خدمت حضرت. آقا، ارباب، گره‌گشایی‌اش را می‌کند. ما گفتیم و رفتیم، باقی‌اش بسته به امتحان و آزمایش خود شما است.
بله، شیخ صدوق از خواب بیدار شد و شروع کرد به نوشتنِ کتاب مستطاب «کمال الدین». سر تا پای این کتاب، مربوط به غیبت امام زمان روحی‌له‌الفداه است. هنوز کتاب را به پایان نبرده بود که مشکلش حل شد.
(سخنرانی های مسجد النّبیّ قزوین، جمادی الاخری، 1390قمری، روز ششم)