شیطان پدرسوخته این پیرمرد سى چهل هزار ساله، فهمیده شاهرگ جمعیّت شیعه، امام زمان علیه السلام است. تا جایى که می تواند بین آنها و امام زمان علیه السلام فاصله می اندازد. نوع شما مردم، کربلا رفتهاید. نجف ده روز می مانید، کربلا یک ماه می مانید، کاظمین ده روز می مانید، ولی به سامّرا که می رسید، اگر خجالت نکشید عصر برمی گردید. چرا!؟ مگر تو شیعه نیستى!؟ چرا! مگر دو امام آنجا نیستند!؟ چرا! مگر آنجا خانه مِلکى شخص امام زمان علیه السلام نیست!؟ امروز امام زمان مالک آنجاست به ملکیّت ظاهره فقهیّه. مسجد و حرم و صحن سامّرا، خانه و مِلک حضرت است. آن وقت مگر دو امامى که در سامّرا هستند نسبت به دو امامى که در کاظمین هستند کمبود دارند!؟ خوب چه مرگ داریم که ده روز در سامّرا نمی مانیم!؟ می دانید نکتهاش چیست؟ آن شیطان، آن پدرسوخته می داند اگر ده روز آنجا ماندى نتیجه می گیرى. به امام عصر قسم! آنها که گوش به حرفم داده اند نتیجه گرفته اند. به فکر شما نمی رسد. آنجا دربار است. باید رفت سامّرا لنگر انداخت. ما رعیّت امام زمان علیه السلام هستیم. وقتى رعیّت به دربار رفت، متحصّن شد، خیمه انداخت، یک چیزى پیش او می اندازند. سرداب مطهّر، مَعبد امام زمان علیه السلام است. حضرت، آنجا به زیارت والدینشان تشریف می آورد. حضرت را آنجا زیاد دیده اند. من و تو می رویم به زیارت والدین مان یک چیزى همراه می بریم که به فقراى آنجا بدهیم. امام زمان علیه السلام هم وقتی می آید به زیارت والدینش به آن لات و لوت هایى که آنجا هستند یک چیزى می دهد. جاىِ گرفتن، آنجا است. برو آنجا سرت را بگذار روى سرداب مطهّر و بگو:
«یابن الحسن! اگر سگم، خائنم، جانی ام، فاسقم، فاجرم، امّا رعیّت شما هستم. آمدم اینجا صورتم را بالاى معبد تو گذاشته ام. المستجار بک یا صاحب الزّمان. من سگِ در خانه توام. اگر سرم را ببرند، سر جز به خانه تو به جاى دیگر نمی زنم. اى کریم! اى جواد! من سگم.»
به خدا این را براى راهنمایى شما می گویم. ای رعیّت امام زمان! بروید سامّرا یک دهه بمانید. صبح به سرداب بروید. عصر بروید. آنجا روضه خوانى امام حسین علیه السلام کنید که نام امام حسین علیه السلام، امام زمان علیه السلام را می کشاند و می آورد. به هر حالت سرداب بروید. بعد از ظهر آنجا بروید. یک وقت دیدید برقى از جایى جهید. یک وقت دیدید بویى از جایى رسید. سرداب مطهّر بروید. نمازتان را بخوانید. صورت خود را به پلاس بمالید. بگویید: «یابن العسکرى! من آمدهام روى فرش تو. اى آقازاده! به این قرآن مرا ببخش.» اگر چیزى گیرتان نیامد، بر من لعنت کنید.
(سخنرانی های مسجد ملک، روز بیست و نهم ماه رمضان، 1382قمری)
آقایان! شما به مختصر علاقهای که به والدینتان دارید، شب های جمعه به زیارت قبر والدین خود می روید. اوقات متبرّکه، سر قبر والدین تان می روید. برای آنها قرآن می خوانید. حمد و سوره می خوانید. برایشان خیرات می دهید و مستحب هم هست. امام زمان علیه السلام سر قبر پدر و مادرش نمی رود!؟ قطعاً میرود. قطعاً می رود. یکی از جاهایی که گم گشته را می شود پیدا کرد، سامراء است. این شیطان بیپدر و مادر، می داند که رگ وتین کجاست که قطع کند. شما کربلا می روید. ده روز، پانزده روز، بیست روز کربلا می مانید. ده روز نجف می مانید. هفت هشت روز کاظمین می مانید. به سامرا که می رسید، صبح می روید، عصر برمی گردید! چرا فقط یک شبانه روز سامرا می مانید؟ چرا؟ به خدا چیزی نیست جز اغوای شیطان. این ها را از دهان من ساده نشنوید. پشت این حرفها به کوه بند است. نمی توانم بیشتر از این اندازه که عرض می کنم، عرض کنم. شیطان می داند که سامراء چه جایی است. می داند دربار است. می داند سرداب مطهّر، محلّ آمد و شد امام زمان علیه السلام است. همین الآن هم امام به آن جا تشریف فرما می شوند. سید بن طاوس در سامرا و سرداب مطهّر، حضور مقدس امام عصر علیه السلام می رسیده است. شما را سفارش می دهم و توصیه می کنم، به عنوان یک برادر دینی کوچکترتان، از شما خواهش و تمنا می کنم، اگر به عتبات عالیات رفتید، سامرا زیاد بمانید. آن جا، دربار است. یک وقت می بینید گوشه ابری باز شد و آفتاب عالم تاب او بر شما تابید. یک وقت می بینید چشم رمقدیده شما، به نور جمالش روشن شد.
(سخنرانی های مسجد النّبیّ قزوین، روز دهم ربیع الاوّل، 1382قمری)