آغوز

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۶۸ مطلب با موضوع «الشیخ محمود العزیز» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

شیطان پدرسوخته این پیرمرد سى چهل هزار ساله، فهمیده شاهرگ جمعیّت شیعه، امام زمان علیه السلام است. تا جایى که می تواند بین آنها و امام زمان علیه السلام فاصله می ‌اندازد. نوع شما مردم، کربلا رفته‌اید. نجف ده روز می ‌مانید، کربلا یک ماه می ‌مانید، کاظمین ده روز می ‌مانید، ولی به سامّرا که می ‌رسید، اگر خجالت نکشید عصر برمی ‌گردید. چرا!؟ مگر تو شیعه نیستى!؟ چرا! مگر دو امام آنجا نیستند!؟ چرا! مگر آنجا خانه مِلکى شخص امام زمان علیه السلام نیست!؟ امروز امام زمان مالک آنجاست به ملکیّت ظاهره فقهیّه. مسجد و حرم و صحن سامّرا، خانه و مِلک حضرت است. آن وقت مگر دو امامى که در سامّرا هستند نسبت به دو امامى که در کاظمین هستند کمبود دارند!؟ خوب چه مرگ داریم که ده روز در سامّرا نمی ‌مانیم!؟ می ‌دانید نکته‌اش چیست؟ آن شیطان، آن پدرسوخته می ‌داند اگر ده روز آنجا ماندى نتیجه می ‌گیرى. به امام عصر قسم! آن‌ها که گوش به حرفم داده اند نتیجه گرفته ‌اند. به فکر شما نمی ‌رسد. آن‌جا دربار است. باید رفت سامّرا لنگر انداخت. ما رعیّت امام زمان علیه السلام هستیم. وقتى رعیّت به دربار رفت، متحصّن شد، خیمه انداخت، یک چیزى پیش او می ‌اندازند. سرداب مطهّر، مَعبد امام زمان علیه السلام است. حضرت، آنجا به زیارت والدینشان تشریف می ‌آورد. حضرت را آنجا زیاد دیده اند‌. من و تو می ‌رویم به زیارت والدین ‌مان یک چیزى همراه می بریم که به فقراى آنجا بدهیم. امام زمان علیه السلام هم وقتی می آید به زیارت والدینش به آن لات و لوت ‌هایى که آنجا هستند یک چیزى می دهد. جاىِ گرفتن، آنجا است. برو آنجا سرت را بگذار روى سرداب مطهّر و بگو:
«یابن ‏الحسن! اگر سگم، خائنم، جانی ‌ام، فاسقم، فاجرم، امّا رعیّت شما هستم. آمدم اینجا صورتم را بالاى معبد تو گذاشته ام. المستجار بک یا صاحب الزّمان. من سگِ در خانه توام. اگر سرم را ببرند، سر جز به خانه تو به جاى دیگر نمی ‌زنم. اى کریم! اى جواد! من سگم.»
به خدا این را براى راهنمایى شما می ‌گویم. ای رعیّت امام زمان! بروید سامّرا یک دهه بمانید. صبح به سرداب بروید. عصر بروید. آنجا روضه ‌خوانى امام حسین علیه السلام کنید که نام امام حسین علیه السلام، امام زمان علیه السلام را می ‌کشاند و می ‌آورد. به هر حالت سرداب بروید. بعد از ظهر آنجا بروید. یک وقت دیدید برقى از جایى جهید. یک وقت دیدید بویى از جایى رسید. سرداب مطهّر بروید. نمازتان را بخوانید. صورت خود را به پلاس بمالید. بگویید: «یابن العسکرى! من آمده‌ام روى فرش تو. اى آقازاده! به این قرآن مرا ببخش.» اگر چیزى گیرتان نیامد، بر من لعنت کنید.
(سخنرانی های مسجد ملک، روز بیست و نهم ماه رمضان، 1382قمری)

 

آقایان!‌ شما به مختصر علاقه‌ای که به والدینتان دارید، شب ‌های جمعه به زیارت قبر والدین خود می ‌روید. اوقات متبرّکه، سر قبر والدین تان می ‌روید. برای آنها قرآن می ‌خوانید. حمد و سوره می ‌خوانید. برایشان خیرات می ‌دهید و مستحب هم هست. امام زمان علیه السلام سر قبر پدر و مادرش نمی ‌رود!؟ قطعاً می‌رود. قطعاً می ‌رود. یکی از جاهایی که گم ‌گشته را می ‌شود پیدا کرد، سامراء است. این شیطان بی‌پدر و مادر، می ‌داند که رگ وتین کجاست که قطع کند. شما کربلا می ‌روید. ده روز، پانزده روز، بیست روز کربلا می ‌مانید. ده روز نجف می ‌مانید. هفت هشت روز کاظمین می ‌مانید. به سامرا که می ‌رسید، صبح می ‌روید، عصر برمی ‌گردید! چرا فقط یک شبانه روز سامرا می ‌مانید؟ چرا؟ به خدا چیزی نیست جز اغوای شیطان. این ها را از دهان من ساده نشنوید. پشت این حرف‌ها به کوه بند است. نمی ‌توانم بیشتر از این اندازه که عرض می ‌کنم، عرض کنم. شیطان می داند که سامراء چه جایی است. می ‌داند دربار است. می ‌داند سرداب مطهّر، محلّ آمد و شد امام زمان علیه السلام است. همین الآن هم امام به آن جا تشریف فرما می ‌شوند. سید بن طاوس در سامرا و سرداب مطهّر، حضور مقدس امام عصر علیه السلام می ‌رسیده است. شما را سفارش می دهم و توصیه می ‌کنم، به عنوان یک برادر دینی کوچکترتان، از شما خواهش و تمنا می ‌کنم، اگر به عتبات عالیات رفتید، سامرا زیاد بمانید. آن جا، دربار است. یک وقت می ‌بینید گوشه‌ ابری باز شد و آفتاب عالم تاب او بر شما تابید. یک وقت می ‌بینید چشم رمق‌دیده‌ شما، به نور جمالش روشن شد.

(سخنرانی های مسجد النّبیّ قزوین، روز دهم ربیع الاوّل، 1382قمری)

  • ۰
  • ۰

مردم امام زمان را بقدر یک خروس دوست ندارندیا حتی یک بوقلمون هم دوست ندارند از هر هزار نفر نهصدو نودو نه  نفرشان دروغ میگویند و کذاب هستند اینها امام زمان را دوست ندارند .

سیدبن طاووس حرفهایی به پسرش سید محمد در کتابهایش بخصوص در کتاب (کشف المحجه) نوشته است .پسرم این مردم دروغ میگویند که ادعای دوست داشتن امام زمان میکنند . دروغگو و کذاب هستند. از هر هزار نفر نهصدو نودو نه نفرشان دروغ میگویند.(من بی ادبی نمیکنم فقط کلام سید را میگویم)اینها امام زمان را دوست ندارند.

سید دلیل ادعایش را بیان میکند بی دلیل حرف نمیزند میفرمایند : مردم امام زمان را به قدر یک خروس دوست ندارند البته خروس را من میگویم اما او عبارت دیگری گفته است. مردم امام زمان را به اندازه یک خروس لاری چاق وبه قدر یک بو قلمون دوست ندارند مثال : در قدیم شبهای عید ولایت که نزدیک میشد مستحبات را مردم بیشتر انجام میدادند مثلا بوقلمون میگرفتند وسه روز قبل ذبح ان دونه و برنج میدادند تا چاق بشه حالا وقتی این بوقلمون در موعد ذبح گم شود به نظر شما ان شخص چیکار میکند ؟ مطمئنا بدنبال او میگردد هرمشهدی کربلایی را حاج اقا میکنه هر پایینی را بالا میبره برای پیدا کردن یک بو قلمون .یه بیست وچهار ساعتی به درو دیوار میره تا اونو پیدا کنه وقتی که از پیدا کردنش مایوس میشه دلش علو میگیره سینه اش اتیش میگیره : ای بوقلمون جانم کجایی چند تومان به تو دادم داغت به دلم نهاده شد ای بو قلمون جانم یادت بخیر.

خدا وکیلی در دوره عمرمون چند بار دنبال این گمشده دویده ایم و به این سو ان سو رفته ایم واز این و ان سراغش را گرفته ایم اگر یک شبانه روز ان حال انقلاب و اضطراب و دلسوختگی و کباب شدن سینه در گم شدن او برایمان پیدا شده بنده شخصا نوکر شما هستم.

  • ۰
  • ۰
 
از امام زمان علیه السلام غفلت نکنید. درباره‌‌ او دعا کنید. دعاها هم لازم نیست عربی باشد که شما نمی‌فهمید. همان طوری که به زبان پدر مادری می‌گویید. اگر فارس هستید، فارسی؛ اگر ترک هستید، ترکی؛ اگر عرب هستید، عربی دعا کنید. همان طوری که برای بچه‌تان دعا می‌کنید، راه می‌روی و می‌گویی خدایا! بچه‌ام را حفظ کن. در خانه هستی، می‌گویی خدایا! بچه‌ام را سلامتش بدار. خدایا! به بچه‌ام پول بده. به بچه‌ام آبرو بده. بچه‌ام را حفظ کن. به عین همان طوری که دعا می‌کنید، برای امام زمان علیه السلام دعا کنید. همان طوری که با پدرت حرف می‌زنید، با خدا حرف بزنید. چطور با پدرتان حرف می‌زنید؟ بابا! پولم بده. بابا! نونم بده. بابا! برایم لباس بخر. بابا! این کار را برایم بکن. با کمال پررویی هم می‌گویی! با کمال پررویی! حال اگر بد هستی، اگر رد هستی، اگر عاصی هستی، اگر طاغی هستی، هر چه هستی، با خدا حرف بزن. بچّه در خانه شیطنت کرده است. پدر هم بدش می‌آید. امّا تا می‌خواهد مدرسه برود و کاغذ و قلم ندارد، می‌گوید: آقاجون! پول بده می‌خواهم کاغذ و قلم بخرم. به خدا، خدا از پدر مهربان‌تر است. با خدا همین طور حرف بزنید. خدا! اربابم را برسان. خدا! صاحبم را برسان. خدا! امام زمان من را حفظ کن. خدا! دل او را از من خشنود کن. خدا! سایه‌ی او را بر سر ما مستدام بدار. همین طوری بگویید. البته، دعاهای مأثوره را هم بخوانید. نمی‌گویم نخوانید. ولی شما راه می‌روید، دعا کنید. در خانه‌ات هستید، دعا کنید. در بازار هستید، دعا کنید. به یاد آن حضرت باشید. برای سلامتی ایشان دعا کنید.
(سخنرانی های مسجد النّبیّ قزوین، ربیع الاوّل1382قمری، روز دهم)
  • ۰
  • ۰


«بر همه شما واجب است. به عقیده من از نان‌تان لازم‌تر است. بر شما مردم واجب است که اصول اعتقادتان را یاد بگیرید؛ ولی دنبال آن نمی‌روید. آیا بچّه‌هاى شما نباید ادلّه درست بودن این دین را بفهمند!؟ آیا نباید در مقابل معترضین، دینِ خود را ثابت کنند و لااقل دفع شبهه کنند!؟
شما، صدى نود و نه‌تان خوابید. از صدر تا ذیل لالا کرده‌اید. در این شهر و در این کشور بچّه‌هاتان را دارند به هر رویّه خرابى، منحرف می‌کنند. بچّه شیعه‌اى که 25-26 سال می‌گفت «یا على» و دست باز، نماز می‌خواند، الآن در همین شهر جلساتى منعقد شده که بچّه‌ها را سنّى می‌کنند؛ دست بسته نماز می‌خوانند؛ بعد از سى سال تشیّع! من گلایه این را به چه کسى کنم؟ شکایت این را جز به امام زمان علیه السلام به چه کسى کنم؟ من نمی‌دانم مسئول حفظ جوان‌هاى مسلمین از انحراف در عقیده کیست؟ نمی‌دانید چه عقده‌ها در دل من است. به خدا نصف ریش‌هاى من روى همین‌ها سفید شده است. در شهر شیعه، بچّه شیعه را ببرند سنّى کنند! ببینید مسئول حفظ مردم کیست، ریشش را بگیرید، و اگر زلفى دارد زلفش را. من از باندهاى این‌ها مطّلع هستم. من مؤسّسات اینها را خبر دارم. بی‌خود لاف نمی‌زنم. هیاهو نمی‌کنم. این رمه بى‌صاحب را دارندگرگان می‌برند و می‌درند. یک تکّه‌اش را این گرگ می‌برد، یک تکّه‌اش را آن گرگ. ما نمی‌دانیم مسئول حفظ کیست؟ یک عدّه را دارند بی‌دین صرف می‌کنند. یک عدّه را دارند به یک حزب نجس کثیفى که قابل ذکر نیست، می‌برند. ای خاک بر سر آن کسى که عِرق دینى ندارد!
گرگان از اطراف افتاده‌اند به رمه بى‌صاحب. هیچکس هم به فکر نگهدارى رمه نیست. این درد را به چه کسى بگویم!؟ خبر ندارید. بیایید تا خبر بدهم کجا چه می‌کنند، کجا چه می‌کنند، و به خدا همین‌ها مرا از کار منبر و زندگى انداخته‌اند. بعضى خبردار هم هستند اما ابداً ککشان نمی‌گزد. یک جنگل مولایى شده این شهر و این کشور. بیدار باشید! بچّه‌هاتان را دارند از دین بیرون می‌کنند و خوابید. صحبت چوب و چماق نیست. با این‌ها کار درست نمی‌شود. منطق می‌خواهد. علم و حلم می‌خواهد. اخلاق می‌خواهد. خلوص و اخلاص می‌خواهد که فقط براى خدا بخواهید کار کنید نه براى اسم و رسم. چوب و چماق و تکفیر، اثر ندارد، ضرر دارد. فقط چیز دانستن و با اخلاق نشستن و گفتن براى خدا. این، راهش است».
(سخنرانی مسجد ملک، ماه رمضان1382 قمری، مجلس بیست و یکم)

  • ۰
  • ۰

مقتلی که می ‌خوانم، محکم ترین مقتل است. این روایت از همه معتبرتر است. بی بی، حضرت زهرا علیهاالسلام، صبح، یکی از زن ها را خواست. ظاهراً به «بنت أبورافع» فرمود: آب بیاور؛ بدنم را بشویم. بی بی صبح بدنش را شست. لباس¬های تمیز و طیّب و طاهر به بدنش کرد. بعد از ظهر و عصر که شد، «اسماء بنت عمیس» را خواستند یا خودش آمد. جناب اسماء با حضرت خدیجه علیهاالسلام بسیار مأنوس بود. از ولادت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام در خانواده ایشان رفت و آمد داشت. بی ‌بی را بزرگ کرده بود. طبق معاهده ای که با خدیجه علیهاالسلام کرده بود، شب عروسی حضرت زهرا علیهاالسلام هم، پذیرایی و پرستاری می کرد. خدیجه علیهاالسلام دم مردن گریه می کرد. اسماء گفت: چرا گریه می کنید؟ فرمود: گریه ام برای این است که عروسی فاطمه علیهاالسلام دختر من در پیش است و در موقع عروسی او، نه من هستم و نه خواهری دارد. دختر من غریب و تنهاست و گریه ‌ام برای اوست. اسماء، تعهّد کرد که اگر من زنده ماندم، ‌می روم خدمتش را می کنم. لهذا پیامبر صلّی الله علیه و آله در شب عروسی، آن موقعی که زن ها را از خانه فاطمه زهرا علیهاالسلام بیرون کرد، دید اسماء آن کنار ایستاده است. فرمود: اسماء! چرا نمی روی؟ گفت: من با خدیجه علیهاالسلام معاهده کردم خدمتگزارِ دخترش باشم. من نمی‌توانم بیرون بروم. همین که پیامبر صلّی الله علیه و آله نام خدیجه علیهاالسلام را شنیدند آهی از دل کشیدند، اشک از چشمانشان آمد و فرمودند: خدیجه! شب عروسی دخترت، جای تو خالیست! و بعد درباره اسماء دعا کردند و فرمودند: «خداوند حاجات دنیا و آخرت تو را برآورده سازد!»
به هرحال بی بی، اسماء را طلبیدند و فرمودند: «اسماء! بستر من را وسط خانه بینداز.» اسماء، بستر بی بی را وسط خانه انداخت. اسماء! من می ‌خوابم. می ‌خواهم یک قدری استراحت کنم. این قطیفه را بالای صورت من بکش. اسماء! مراقب‌‌ باش هر وقت صدای اذان (مغرب) بلند شد، وقت نماز شد، بیا مرا بیدار کن. اگر صدا زدی بیدار شدم، فَبِها؛ امّا اگر جواب ندادم، بدان که به پدرم ملحق شده ام. اسماءگفت: بی ‌بی! این چه فرمایشی است می کنید؟ خاک بر سرم! من زنده باشم، شما نباشید؟ بستر بی بی را آورد و وسط خانه، رو به قبله انداخت. بی بی آمدند رو به قبله خوابیدند. قطیفه را بالای صورتشان کشیدند. عصر، نزدیک های غروب است. داخل خانه، اسماء و دو خانم، یعنی دختر بچّه های زهرا علیهاالسلام هستند: یکی ام ‌کلثوم علیهاالسلام دختر شش ساله، یکی زینب علیهاالسلام دختر پنج ساله. حسنین علیهماالسلام با امیرالمؤمنین علیه السلام از خانه بیرون رفته‌اند و ظاهراً مسجد هستند. اسماء و بچّه‌ها خیلی خوشحال شدند؛ الحمدلله بعد از هفتاد و پنج روز، بی بی امروز راحت است، یک کمی می خوابد. دخترها خوشحالند! دیگر مادرشان دردِ پهلو ندارد! دیگر بازویش درد نمی کند. در خواب و استراحت است. امّا یک مقدار کمی که گذشت، یک مرتبه صدای مؤذّن بلند شد. وقت نماز شد. اسماء جلو آمد: یا بنت رسول الله! بی بی جان! وقت نماز است. بلند شوید. جواب نیامد! بی ‌بی تکان نخورد! اسماء مضطرب شد. چرا بی بی جواب نداد؟ مرتبه دوم گفت: یا‌ ام الحَسنین! بی بی! وقت نماز است. باز هم جواب نیامد. آرام آرام کنار بستر بی بی آمد. همین که گوشه قطیفه را بلند کرد، دید بی ‌بی از دنیا رفته است! ای وای! ای امان! دیدی خاک بر سر شدم! حالا چه کار کنم؟ اگر اسماء بخواهد اشک بریزد و گریه کند، دختر بچّه ها خودشان را می ‌کشند. کسی نیست بچّه ها را نگهداری کند. در همین حال است که یک مرتبه در حیاط باز شد، حسنین علیهماالسلام آمدند. تا آمدند، صدا زدند: اسماء! این چه وقت خواب است؟ مادرمان این وقت به خواب نمی ‌رفت! چرا این طور خوابیده؟ یک کلمه اسماء گفت، خانه علی علیه السلام محشر شد، قیامت شد. چند تا بچّه، هی به سر زدند، به سینه زدند. یا الله! یک مرتبه اسماء صدا زد: آقازاده ها! مادرتان از دنیا رفت.‌ ای وای...
(سخنرانی های مسجدالنّبیّ قزوین، شب 24 جمادی الأخری 1390 هجری قمری)

  • ۰
  • ۰

مرحوم صدوق -ابن بابویه- قدس‌الله‌سرّه رُکنی از ارکان شیعه است و بدون در نظر گرفتن جنبه‌ی سیادت و امام‌زادگیِ حضرت سیّدالکریم عبدالعظیم علیه السلام، معلوم نیست که ایشان از شیخ صدوق؛ بالاتر باشد. شیخ صدوق؛ کسی است که به دعای امام عصر ارواحنافداه، به دنیا آمده است. شیخ صدوق، شیخ محدّثین و استاد محدّثین است. ایشان در حدیث، شیخ مطلق است. احادیث شیعه زنده شده‌ی قلم و زبان این بزرگوار است. او شخصیّت مهمی است. اگر مشرّف به حضرت عبدالعظیم شدید، از زیارت قبر ایشان غفلت نکنید و به نیابت امام زمان علیه السلام سر قبر این نوکرش بروید. این حرفی را که گفتم ساده نگیرید.
(سخنرانی های مسجد النّبیّ قزوین، جمادی الاخری، 1390قمری، روز ششم)

  • ۰
  • ۰

شیعه‏ امام زمان علیه السلام را آزار می ‌کنند. نمی دانید امام زمان علیه السلام به همین شیعه چقدر علاقه دارد. باور کنید. آنچه را من می گویم حرف خالى نپندارید. این حرف‌ها اغلب، پشتش به کوه بند است. همین شیعه فاسق فاجر را که پیوند ولایت به مقام مقدّس حضرتش دارد، به قدرى همین شیعه را حضرت دوست می ‌دارد. رنج این ‌ها دل حضرت را کباب می ‌کند. غم و غصّه این شیعه، حضرت را ناراحت می کند. می ‌بیند دوستانش آزار می ‌شوند، می بیند شیعیانش در فشارها و در سختی ‌ها به او ملتجى می ‌شوند و او هم نمی‌تواند جلو بگیرد، چون اجازه ظهور به او نداده‌اند. سیّد حلاّوى یک قصیده ‌اى راجع به حضرت بقیّةالله علیه السلام گفت و خطاب و عتاب‌هایى نسبت به حضرت دارد. ظاهراً شیعه‌ها به شکنجه ‌هایى مبتلا شده بودند. قصیده شکوائیّه ‌اى گفت که یابن العسکرى! شیعیانت را زدند. اینچنین کردند. تا کى پشت پرده غیبتى؟ دو سه نفر از اخیار و ابرار شب در عالم رؤیا حضرت بقیّةالله علیه السلام را خواب دیدند. على ما نُقل حضرت فرمودند بروید به این سیّد بگویید «سیّد! این قدر دلم را کباب نکن که از شنیدن ناراحتى این شیعه ناراحت می ‌شوم. لیس الأمر بیدى. کار به دست من نیست. کار به دست خداست. فرج مرا از خدا بخواهید. ظهور مرا از خدا بخواهید تا بیایم و این رنج‌ها را دور کنم.»
(سخنرانی های مسجد ملک، روز بیست و دوم ماه رمضان، 1382قمری)

  • ۰
  • ۰


بدن، مرکب ماست. ما سوار بر این مرکب هستیم. به این مرکب هم باید یک کمی خوراکی داد تا سر حال بیاید و ما را بِکِشد و بِبَرَد. لذا ثلث آخر شب، بلند شوید و دست و صورت را بشویید. اگر به چای عادت دارید، یک چای بخورید. بعد در کُنج خلوتِ تاریکی بنشیند و با خدا یک قدری صحبت کنید. با خدا همان طور صحبت کنید که با پدر و مادرتان صحبت می ‌کنید. نمی ‌گویم دعاها را نخوانید. چرا، دعاها خوب است. ولی شما چون نوعاً معنی دعاها را نمی ‌فهمید، لذّتی نمی ‌برید و نمی ‌دانید چه می ‌گویید. حرفی بزنید که بفهمید. به خدا بگویید:
«خدا! بنده‌ تو‌ هستم. خدا! برده‌ تو هستم. خدا! همه چیزم از تو است. خدا! اگر تو مرا رد کنی، کجا بروم؟ خدایا! تو در عطا و کرم و رحمتت به بدیِ اشخاص نگاه نمی ‌کنی. خدا پول بده. خدا حافظه بده. خدا ذهن بده. خدا زن بده. خدا شوهر بده. خانه بده. سرمایه بده. آبرو بده. تا نگیرم دست از تو بر نمی ‌دارم. بد هستم، به جای خود! حساب بدی و خوبی من سر جایش هست، ولی حسابِ کَرَم و لطف و بزرگی تو، حساب دیگری است. خدا! باید بدهی. اگر تو ندهی، چه کسی می ‌خواهد بدهد؟»
همین طور با خدا صحبت کنید. یک قدری از این حرف‌ها بزنید. یک قدری بدی‌ های خودتان را به زبان بیاورید. آن قدر بگو تا وقتی که حال گریه در تو پیدا شود. به صاحب منبر قسم! اگر سه شب این کار را بکنید، قلب شما منقلب می ‌شود و خودتان همان جا به گریه می ‌افتید. گریه‌ شما نشانه‌ جواب مثبت خداست. گریه شما نشانه «لبّیک» حق تعالی است. گریه‌ شما نشانه‌ این است که بازار محبّت از دو طرف گرم شده است. «یحِبُّهُمْ وَ یحِبُّونَهُ» شده است. بعد یک صفایی در قلب شما پیدا می ‌شود. یک روشنایی در روح خودتان می ‌بینید. یک اطمینان قلب و طمأنینه‌ خاطری در روح شما پیدا می ‌شود. این مطلب آثار زیادی دارد. چند شب این کار را بکنید ببینید عوض می ‌شوید یا خیر؟ تحقیقاً عوض می ‌شوید. تحقیقاً رحمت خدا شامل حال شما می ‌شود. آن ثلث آخر شب، کانون رحمت خدا و معدن و کان کرم حق تعالی است.
(سخنرانی های مسجد النّبیّ قزوین، جمادی الاخری، 1390قمری، روز دوم)

  • ۰
  • ۰

استادم، مرحوم میرزا می فرمود: محمود! تا می‏ توانی بر فرج حضرت مهدی علیه السلام دعا کن . چیزی در نزد خدا و آن بزرگوار محبوب تر و پسندیده تر از دعای بر فرج آن حضرت نیست. دنبال این علامت ها و تصدیق کردن ها که صدی نود و نهش خیال بافی است و بعد هم اسباب سستی عقاید می ‏شود، نرو. لذا اساتید به من می‏ فرمودند در تطبیق علامات ظهور بحث نکن. اصلا چه کار داری به علامات، زیرا «یُصلِحُ اللهُ أمرَهُ فی لَیلَةٍ». تا می‏توانی دعا بر فرج کن. به من امر می فرمود که نمازی نخوانی که در آن نماز، دعا بر فرج امام زمان صلوات الله علیه نکرده باشی. باید نمازِ تو آرایش پیدا کند به دعای بر فرج امام زمان صلوات الله علیه. در قنوتت باید برای فرج دعا کنی. این، فرمایش آن بزرگ، و یکّه مرد بود. امر و مسئله ظهور امام زمان صلوات الله علیه بدائی است. نه اینکه تقدیر سابق دارد و تغییر پیدا می‏ کند. نه، اصلا جوهرش بدائی است، مثل قیامت می‏ماند: «یاًتی بَغتَةً». آن بزرگ می فرمود: در جلو انداختن این کار، آن قدری که دعای بر فرج اثر دارد، چیزی دخالت و اثر ندارد. تا می‏ توانید دعا کنید بر فرج حضرت. بنالید، بسوزید، اشک بریزید، شب، روز، گاه بی گاه، در کوچه، در بازار، در نماز، در حال نیاز تا می‏ توانید دعا بر فرج کنید، عاقبت یک تیری به هدف می‏ خورد، عاقبت یک دل شکسته خالصِ بی ریا پیدا می‏شود که دلِ سوخته او عرش را هم سوراخ می‏ کند، و دعا را به هدف اجابت می‏ رساند. (سخنرانی های مسجدسیّد عزیزالله تهران،1396 قمری، روز هشتم)

  • ۰
  • ۰

درد بی‌درمان است والله! مجامع دینی، محافل روحانی، مجالس معنوی منعقد می‌شود در تمام مملکت شیعه و در ممالک دیگری که شیعیان هستند، از همه، اسم و عنوان هست، امّا به عنوان امام زمان علیه السلام مجلس نداریم مگر این دعاهای ندبه که کم و بیش، گوشه و کنار خوانده می‌شود. دعای ندبه را تعطیل نکنید. اگر در این شهر، یکی است، ده تا کنید. اگر ده تا هست، صد تا کنید. به عنوان امام زمان علیه السلام مجلس منعقد کنید. از گویندگانتان بخواهید. گوینده تابع شنونده است. شما اگر مطلب دینی بخواهید، منبری برای شما مطلب دینی می‌گوید. مطلب سیاسی بخواهید، سیاسی می‌گوید. از اوضاع اروپا و آمریکا و این خرت و پرت‌ها بخواهید، این‌ها را برای شما تهیّه می‌کند و می‌گوید. عرفان ‌بافی بخواهید که گیجتان کند، هم خودش نفهمد چه می‌گوید هم شما نفهمید چه شنیدید، برایتان می‌گوید. خلاصه منبری تابع شماست. التفات فرمودید؟ بناءً علی هذا، از وعاظتان و از گویندگانتان درخواست کنید لااقل در هر هفته‌ای، دو مرتبه و سه مرتبه راجع به امام زمان علیه السلام و فضائل و صفات عدیده ایشان و انتظار ظهور حضرت، و کمالات اشخاصی که خدمت ایشان رسیده‌اند و این مطالب را برای شما بگویند. مسلّماً خواهند گفت. تقاضا بیاید، عرضه هم دنبال آن است. فراموش نکنید نباید بر این شهر و اهل این شهر، هفته‌ای بگذرد که لااقل در آن هفته، دو سه جلسه منحصراً راجع به امام زمان علیه السلام سخنگویی و سخنرانی نشده باشد.
(سخنرانی های مسجد النّبیّ قزوین، ربیع الاوّل1382قمری، روز دهم)