«بر همه شما واجب است. به عقیده من از نانتان لازمتر است. بر شما مردم واجب است که اصول اعتقادتان را یاد بگیرید؛ ولی دنبال آن نمیروید. آیا بچّههاى شما نباید ادلّه درست بودن این دین را بفهمند!؟ آیا نباید در مقابل معترضین، دینِ خود را ثابت کنند و لااقل دفع شبهه کنند!؟
شما، صدى نود و نهتان خوابید. از صدر تا ذیل لالا کردهاید. در این شهر و در این کشور بچّههاتان را دارند به هر رویّه خرابى، منحرف میکنند. بچّه شیعهاى که 25-26 سال میگفت «یا على» و دست باز، نماز میخواند، الآن در همین شهر جلساتى منعقد شده که بچّهها را سنّى میکنند؛ دست بسته نماز میخوانند؛ بعد از سى سال تشیّع! من گلایه این را به چه کسى کنم؟ شکایت این را جز به امام زمان علیه السلام به چه کسى کنم؟ من نمیدانم مسئول حفظ جوانهاى مسلمین از انحراف در عقیده کیست؟ نمیدانید چه عقدهها در دل من است. به خدا نصف ریشهاى من روى همینها سفید شده است. در شهر شیعه، بچّه شیعه را ببرند سنّى کنند! ببینید مسئول حفظ مردم کیست، ریشش را بگیرید، و اگر زلفى دارد زلفش را. من از باندهاى اینها مطّلع هستم. من مؤسّسات اینها را خبر دارم. بیخود لاف نمیزنم. هیاهو نمیکنم. این رمه بىصاحب را دارندگرگان میبرند و میدرند. یک تکّهاش را این گرگ میبرد، یک تکّهاش را آن گرگ. ما نمیدانیم مسئول حفظ کیست؟ یک عدّه را دارند بیدین صرف میکنند. یک عدّه را دارند به یک حزب نجس کثیفى که قابل ذکر نیست، میبرند. ای خاک بر سر آن کسى که عِرق دینى ندارد!
گرگان از اطراف افتادهاند به رمه بىصاحب. هیچکس هم به فکر نگهدارى رمه نیست. این درد را به چه کسى بگویم!؟ خبر ندارید. بیایید تا خبر بدهم کجا چه میکنند، کجا چه میکنند، و به خدا همینها مرا از کار منبر و زندگى انداختهاند. بعضى خبردار هم هستند اما ابداً ککشان نمیگزد. یک جنگل مولایى شده این شهر و این کشور. بیدار باشید! بچّههاتان را دارند از دین بیرون میکنند و خوابید. صحبت چوب و چماق نیست. با اینها کار درست نمیشود. منطق میخواهد. علم و حلم میخواهد. اخلاق میخواهد. خلوص و اخلاص میخواهد که فقط براى خدا بخواهید کار کنید نه براى اسم و رسم. چوب و چماق و تکفیر، اثر ندارد، ضرر دارد. فقط چیز دانستن و با اخلاق نشستن و گفتن براى خدا. این، راهش است».
(سخنرانی مسجد ملک، ماه رمضان1382 قمری، مجلس بیست و یکم)
- ۹۵/۰۳/۰۷