آغوز

طبقه بندی موضوعی
پیوندها
  • ۰
  • ۰

:crescent_moon:شیکی از سران سپاه منصور برای پسر خود ولیمه داده بود.عده ی زیادی از اعیان و اشراف را دعوت کرده بود.امام صادق علیه السلام از جمله دعوت شدگان بودند.سفره آماده شد و مهمانان بر سر سفره نشستند و مشغول غذا شدند.در این میان یکی از مهمانان آب خواست.به جای آب جامی از شراب به دستش دادند.جام که به دست او داده شد،فورا امام صادق علیه السلام نیمه کاره از سر سفره حرکت کرد و از مجلس بیرون رفت.هر چه خواستند امام را دوباره برگردانند،برنگشت.
فرمود:
از رحمت الهی به دور و ملعون است آن کس که بر کنار سفره ای بنشیند که در آن شراب است.
:green_book:بحار،ج47،ص39
داستانهای بحارالانوار،ج1،ص104:green_book:

  • ۰
  • ۰


«بر همه شما واجب است. به عقیده من از نان‌تان لازم‌تر است. بر شما مردم واجب است که اصول اعتقادتان را یاد بگیرید؛ ولی دنبال آن نمی‌روید. آیا بچّه‌هاى شما نباید ادلّه درست بودن این دین را بفهمند!؟ آیا نباید در مقابل معترضین، دینِ خود را ثابت کنند و لااقل دفع شبهه کنند!؟
شما، صدى نود و نه‌تان خوابید. از صدر تا ذیل لالا کرده‌اید. در این شهر و در این کشور بچّه‌هاتان را دارند به هر رویّه خرابى، منحرف می‌کنند. بچّه شیعه‌اى که 25-26 سال می‌گفت «یا على» و دست باز، نماز می‌خواند، الآن در همین شهر جلساتى منعقد شده که بچّه‌ها را سنّى می‌کنند؛ دست بسته نماز می‌خوانند؛ بعد از سى سال تشیّع! من گلایه این را به چه کسى کنم؟ شکایت این را جز به امام زمان علیه السلام به چه کسى کنم؟ من نمی‌دانم مسئول حفظ جوان‌هاى مسلمین از انحراف در عقیده کیست؟ نمی‌دانید چه عقده‌ها در دل من است. به خدا نصف ریش‌هاى من روى همین‌ها سفید شده است. در شهر شیعه، بچّه شیعه را ببرند سنّى کنند! ببینید مسئول حفظ مردم کیست، ریشش را بگیرید، و اگر زلفى دارد زلفش را. من از باندهاى این‌ها مطّلع هستم. من مؤسّسات اینها را خبر دارم. بی‌خود لاف نمی‌زنم. هیاهو نمی‌کنم. این رمه بى‌صاحب را دارندگرگان می‌برند و می‌درند. یک تکّه‌اش را این گرگ می‌برد، یک تکّه‌اش را آن گرگ. ما نمی‌دانیم مسئول حفظ کیست؟ یک عدّه را دارند بی‌دین صرف می‌کنند. یک عدّه را دارند به یک حزب نجس کثیفى که قابل ذکر نیست، می‌برند. ای خاک بر سر آن کسى که عِرق دینى ندارد!
گرگان از اطراف افتاده‌اند به رمه بى‌صاحب. هیچکس هم به فکر نگهدارى رمه نیست. این درد را به چه کسى بگویم!؟ خبر ندارید. بیایید تا خبر بدهم کجا چه می‌کنند، کجا چه می‌کنند، و به خدا همین‌ها مرا از کار منبر و زندگى انداخته‌اند. بعضى خبردار هم هستند اما ابداً ککشان نمی‌گزد. یک جنگل مولایى شده این شهر و این کشور. بیدار باشید! بچّه‌هاتان را دارند از دین بیرون می‌کنند و خوابید. صحبت چوب و چماق نیست. با این‌ها کار درست نمی‌شود. منطق می‌خواهد. علم و حلم می‌خواهد. اخلاق می‌خواهد. خلوص و اخلاص می‌خواهد که فقط براى خدا بخواهید کار کنید نه براى اسم و رسم. چوب و چماق و تکفیر، اثر ندارد، ضرر دارد. فقط چیز دانستن و با اخلاق نشستن و گفتن براى خدا. این، راهش است».
(سخنرانی مسجد ملک، ماه رمضان1382 قمری، مجلس بیست و یکم)

  • ۰
  • ۰

مقتلی که می ‌خوانم، محکم ترین مقتل است. این روایت از همه معتبرتر است. بی بی، حضرت زهرا علیهاالسلام، صبح، یکی از زن ها را خواست. ظاهراً به «بنت أبورافع» فرمود: آب بیاور؛ بدنم را بشویم. بی بی صبح بدنش را شست. لباس¬های تمیز و طیّب و طاهر به بدنش کرد. بعد از ظهر و عصر که شد، «اسماء بنت عمیس» را خواستند یا خودش آمد. جناب اسماء با حضرت خدیجه علیهاالسلام بسیار مأنوس بود. از ولادت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام در خانواده ایشان رفت و آمد داشت. بی ‌بی را بزرگ کرده بود. طبق معاهده ای که با خدیجه علیهاالسلام کرده بود، شب عروسی حضرت زهرا علیهاالسلام هم، پذیرایی و پرستاری می کرد. خدیجه علیهاالسلام دم مردن گریه می کرد. اسماء گفت: چرا گریه می کنید؟ فرمود: گریه ام برای این است که عروسی فاطمه علیهاالسلام دختر من در پیش است و در موقع عروسی او، نه من هستم و نه خواهری دارد. دختر من غریب و تنهاست و گریه ‌ام برای اوست. اسماء، تعهّد کرد که اگر من زنده ماندم، ‌می روم خدمتش را می کنم. لهذا پیامبر صلّی الله علیه و آله در شب عروسی، آن موقعی که زن ها را از خانه فاطمه زهرا علیهاالسلام بیرون کرد، دید اسماء آن کنار ایستاده است. فرمود: اسماء! چرا نمی روی؟ گفت: من با خدیجه علیهاالسلام معاهده کردم خدمتگزارِ دخترش باشم. من نمی‌توانم بیرون بروم. همین که پیامبر صلّی الله علیه و آله نام خدیجه علیهاالسلام را شنیدند آهی از دل کشیدند، اشک از چشمانشان آمد و فرمودند: خدیجه! شب عروسی دخترت، جای تو خالیست! و بعد درباره اسماء دعا کردند و فرمودند: «خداوند حاجات دنیا و آخرت تو را برآورده سازد!»
به هرحال بی بی، اسماء را طلبیدند و فرمودند: «اسماء! بستر من را وسط خانه بینداز.» اسماء، بستر بی بی را وسط خانه انداخت. اسماء! من می ‌خوابم. می ‌خواهم یک قدری استراحت کنم. این قطیفه را بالای صورت من بکش. اسماء! مراقب‌‌ باش هر وقت صدای اذان (مغرب) بلند شد، وقت نماز شد، بیا مرا بیدار کن. اگر صدا زدی بیدار شدم، فَبِها؛ امّا اگر جواب ندادم، بدان که به پدرم ملحق شده ام. اسماءگفت: بی ‌بی! این چه فرمایشی است می کنید؟ خاک بر سرم! من زنده باشم، شما نباشید؟ بستر بی بی را آورد و وسط خانه، رو به قبله انداخت. بی بی آمدند رو به قبله خوابیدند. قطیفه را بالای صورتشان کشیدند. عصر، نزدیک های غروب است. داخل خانه، اسماء و دو خانم، یعنی دختر بچّه های زهرا علیهاالسلام هستند: یکی ام ‌کلثوم علیهاالسلام دختر شش ساله، یکی زینب علیهاالسلام دختر پنج ساله. حسنین علیهماالسلام با امیرالمؤمنین علیه السلام از خانه بیرون رفته‌اند و ظاهراً مسجد هستند. اسماء و بچّه‌ها خیلی خوشحال شدند؛ الحمدلله بعد از هفتاد و پنج روز، بی بی امروز راحت است، یک کمی می خوابد. دخترها خوشحالند! دیگر مادرشان دردِ پهلو ندارد! دیگر بازویش درد نمی کند. در خواب و استراحت است. امّا یک مقدار کمی که گذشت، یک مرتبه صدای مؤذّن بلند شد. وقت نماز شد. اسماء جلو آمد: یا بنت رسول الله! بی بی جان! وقت نماز است. بلند شوید. جواب نیامد! بی ‌بی تکان نخورد! اسماء مضطرب شد. چرا بی بی جواب نداد؟ مرتبه دوم گفت: یا‌ ام الحَسنین! بی بی! وقت نماز است. باز هم جواب نیامد. آرام آرام کنار بستر بی بی آمد. همین که گوشه قطیفه را بلند کرد، دید بی ‌بی از دنیا رفته است! ای وای! ای امان! دیدی خاک بر سر شدم! حالا چه کار کنم؟ اگر اسماء بخواهد اشک بریزد و گریه کند، دختر بچّه ها خودشان را می ‌کشند. کسی نیست بچّه ها را نگهداری کند. در همین حال است که یک مرتبه در حیاط باز شد، حسنین علیهماالسلام آمدند. تا آمدند، صدا زدند: اسماء! این چه وقت خواب است؟ مادرمان این وقت به خواب نمی ‌رفت! چرا این طور خوابیده؟ یک کلمه اسماء گفت، خانه علی علیه السلام محشر شد، قیامت شد. چند تا بچّه، هی به سر زدند، به سینه زدند. یا الله! یک مرتبه اسماء صدا زد: آقازاده ها! مادرتان از دنیا رفت.‌ ای وای...
(سخنرانی های مسجدالنّبیّ قزوین، شب 24 جمادی الأخری 1390 هجری قمری)

  • ۰
  • ۰

مرحوم صدوق -ابن بابویه- قدس‌الله‌سرّه رُکنی از ارکان شیعه است و بدون در نظر گرفتن جنبه‌ی سیادت و امام‌زادگیِ حضرت سیّدالکریم عبدالعظیم علیه السلام، معلوم نیست که ایشان از شیخ صدوق؛ بالاتر باشد. شیخ صدوق؛ کسی است که به دعای امام عصر ارواحنافداه، به دنیا آمده است. شیخ صدوق، شیخ محدّثین و استاد محدّثین است. ایشان در حدیث، شیخ مطلق است. احادیث شیعه زنده شده‌ی قلم و زبان این بزرگوار است. او شخصیّت مهمی است. اگر مشرّف به حضرت عبدالعظیم شدید، از زیارت قبر ایشان غفلت نکنید و به نیابت امام زمان علیه السلام سر قبر این نوکرش بروید. این حرفی را که گفتم ساده نگیرید.
(سخنرانی های مسجد النّبیّ قزوین، جمادی الاخری، 1390قمری، روز ششم)

  • ۰
  • ۰

شیعه‏ امام زمان علیه السلام را آزار می ‌کنند. نمی دانید امام زمان علیه السلام به همین شیعه چقدر علاقه دارد. باور کنید. آنچه را من می گویم حرف خالى نپندارید. این حرف‌ها اغلب، پشتش به کوه بند است. همین شیعه فاسق فاجر را که پیوند ولایت به مقام مقدّس حضرتش دارد، به قدرى همین شیعه را حضرت دوست می ‌دارد. رنج این ‌ها دل حضرت را کباب می ‌کند. غم و غصّه این شیعه، حضرت را ناراحت می کند. می ‌بیند دوستانش آزار می ‌شوند، می بیند شیعیانش در فشارها و در سختی ‌ها به او ملتجى می ‌شوند و او هم نمی‌تواند جلو بگیرد، چون اجازه ظهور به او نداده‌اند. سیّد حلاّوى یک قصیده ‌اى راجع به حضرت بقیّةالله علیه السلام گفت و خطاب و عتاب‌هایى نسبت به حضرت دارد. ظاهراً شیعه‌ها به شکنجه ‌هایى مبتلا شده بودند. قصیده شکوائیّه ‌اى گفت که یابن العسکرى! شیعیانت را زدند. اینچنین کردند. تا کى پشت پرده غیبتى؟ دو سه نفر از اخیار و ابرار شب در عالم رؤیا حضرت بقیّةالله علیه السلام را خواب دیدند. على ما نُقل حضرت فرمودند بروید به این سیّد بگویید «سیّد! این قدر دلم را کباب نکن که از شنیدن ناراحتى این شیعه ناراحت می ‌شوم. لیس الأمر بیدى. کار به دست من نیست. کار به دست خداست. فرج مرا از خدا بخواهید. ظهور مرا از خدا بخواهید تا بیایم و این رنج‌ها را دور کنم.»
(سخنرانی های مسجد ملک، روز بیست و دوم ماه رمضان، 1382قمری)

  • ۰
  • ۰


بدن، مرکب ماست. ما سوار بر این مرکب هستیم. به این مرکب هم باید یک کمی خوراکی داد تا سر حال بیاید و ما را بِکِشد و بِبَرَد. لذا ثلث آخر شب، بلند شوید و دست و صورت را بشویید. اگر به چای عادت دارید، یک چای بخورید. بعد در کُنج خلوتِ تاریکی بنشیند و با خدا یک قدری صحبت کنید. با خدا همان طور صحبت کنید که با پدر و مادرتان صحبت می ‌کنید. نمی ‌گویم دعاها را نخوانید. چرا، دعاها خوب است. ولی شما چون نوعاً معنی دعاها را نمی ‌فهمید، لذّتی نمی ‌برید و نمی ‌دانید چه می ‌گویید. حرفی بزنید که بفهمید. به خدا بگویید:
«خدا! بنده‌ تو‌ هستم. خدا! برده‌ تو هستم. خدا! همه چیزم از تو است. خدا! اگر تو مرا رد کنی، کجا بروم؟ خدایا! تو در عطا و کرم و رحمتت به بدیِ اشخاص نگاه نمی ‌کنی. خدا پول بده. خدا حافظه بده. خدا ذهن بده. خدا زن بده. خدا شوهر بده. خانه بده. سرمایه بده. آبرو بده. تا نگیرم دست از تو بر نمی ‌دارم. بد هستم، به جای خود! حساب بدی و خوبی من سر جایش هست، ولی حسابِ کَرَم و لطف و بزرگی تو، حساب دیگری است. خدا! باید بدهی. اگر تو ندهی، چه کسی می ‌خواهد بدهد؟»
همین طور با خدا صحبت کنید. یک قدری از این حرف‌ها بزنید. یک قدری بدی‌ های خودتان را به زبان بیاورید. آن قدر بگو تا وقتی که حال گریه در تو پیدا شود. به صاحب منبر قسم! اگر سه شب این کار را بکنید، قلب شما منقلب می ‌شود و خودتان همان جا به گریه می ‌افتید. گریه‌ شما نشانه‌ جواب مثبت خداست. گریه شما نشانه «لبّیک» حق تعالی است. گریه‌ شما نشانه‌ این است که بازار محبّت از دو طرف گرم شده است. «یحِبُّهُمْ وَ یحِبُّونَهُ» شده است. بعد یک صفایی در قلب شما پیدا می ‌شود. یک روشنایی در روح خودتان می ‌بینید. یک اطمینان قلب و طمأنینه‌ خاطری در روح شما پیدا می ‌شود. این مطلب آثار زیادی دارد. چند شب این کار را بکنید ببینید عوض می ‌شوید یا خیر؟ تحقیقاً عوض می ‌شوید. تحقیقاً رحمت خدا شامل حال شما می ‌شود. آن ثلث آخر شب، کانون رحمت خدا و معدن و کان کرم حق تعالی است.
(سخنرانی های مسجد النّبیّ قزوین، جمادی الاخری، 1390قمری، روز دوم)

  • ۰
  • ۰

استادم، مرحوم میرزا می فرمود: محمود! تا می‏ توانی بر فرج حضرت مهدی علیه السلام دعا کن . چیزی در نزد خدا و آن بزرگوار محبوب تر و پسندیده تر از دعای بر فرج آن حضرت نیست. دنبال این علامت ها و تصدیق کردن ها که صدی نود و نهش خیال بافی است و بعد هم اسباب سستی عقاید می ‏شود، نرو. لذا اساتید به من می‏ فرمودند در تطبیق علامات ظهور بحث نکن. اصلا چه کار داری به علامات، زیرا «یُصلِحُ اللهُ أمرَهُ فی لَیلَةٍ». تا می‏توانی دعا بر فرج کن. به من امر می فرمود که نمازی نخوانی که در آن نماز، دعا بر فرج امام زمان صلوات الله علیه نکرده باشی. باید نمازِ تو آرایش پیدا کند به دعای بر فرج امام زمان صلوات الله علیه. در قنوتت باید برای فرج دعا کنی. این، فرمایش آن بزرگ، و یکّه مرد بود. امر و مسئله ظهور امام زمان صلوات الله علیه بدائی است. نه اینکه تقدیر سابق دارد و تغییر پیدا می‏ کند. نه، اصلا جوهرش بدائی است، مثل قیامت می‏ماند: «یاًتی بَغتَةً». آن بزرگ می فرمود: در جلو انداختن این کار، آن قدری که دعای بر فرج اثر دارد، چیزی دخالت و اثر ندارد. تا می‏ توانید دعا کنید بر فرج حضرت. بنالید، بسوزید، اشک بریزید، شب، روز، گاه بی گاه، در کوچه، در بازار، در نماز، در حال نیاز تا می‏ توانید دعا بر فرج کنید، عاقبت یک تیری به هدف می‏ خورد، عاقبت یک دل شکسته خالصِ بی ریا پیدا می‏شود که دلِ سوخته او عرش را هم سوراخ می‏ کند، و دعا را به هدف اجابت می‏ رساند. (سخنرانی های مسجدسیّد عزیزالله تهران،1396 قمری، روز هشتم)

  • ۰
  • ۰

درد بی‌درمان است والله! مجامع دینی، محافل روحانی، مجالس معنوی منعقد می‌شود در تمام مملکت شیعه و در ممالک دیگری که شیعیان هستند، از همه، اسم و عنوان هست، امّا به عنوان امام زمان علیه السلام مجلس نداریم مگر این دعاهای ندبه که کم و بیش، گوشه و کنار خوانده می‌شود. دعای ندبه را تعطیل نکنید. اگر در این شهر، یکی است، ده تا کنید. اگر ده تا هست، صد تا کنید. به عنوان امام زمان علیه السلام مجلس منعقد کنید. از گویندگانتان بخواهید. گوینده تابع شنونده است. شما اگر مطلب دینی بخواهید، منبری برای شما مطلب دینی می‌گوید. مطلب سیاسی بخواهید، سیاسی می‌گوید. از اوضاع اروپا و آمریکا و این خرت و پرت‌ها بخواهید، این‌ها را برای شما تهیّه می‌کند و می‌گوید. عرفان ‌بافی بخواهید که گیجتان کند، هم خودش نفهمد چه می‌گوید هم شما نفهمید چه شنیدید، برایتان می‌گوید. خلاصه منبری تابع شماست. التفات فرمودید؟ بناءً علی هذا، از وعاظتان و از گویندگانتان درخواست کنید لااقل در هر هفته‌ای، دو مرتبه و سه مرتبه راجع به امام زمان علیه السلام و فضائل و صفات عدیده ایشان و انتظار ظهور حضرت، و کمالات اشخاصی که خدمت ایشان رسیده‌اند و این مطالب را برای شما بگویند. مسلّماً خواهند گفت. تقاضا بیاید، عرضه هم دنبال آن است. فراموش نکنید نباید بر این شهر و اهل این شهر، هفته‌ای بگذرد که لااقل در آن هفته، دو سه جلسه منحصراً راجع به امام زمان علیه السلام سخنگویی و سخنرانی نشده باشد.
(سخنرانی های مسجد النّبیّ قزوین، ربیع الاوّل1382قمری، روز دهم)

  • ۰
  • ۰

ما یک دشمن قوی ‌ای داریم که خیلی پهلوان است، خیلی هم ملاّست، و از همه چیز اطلاع دارد. او دائماً در کمین ماست، از گمراه شدن ما لذت می ‌برد، از فسق و فجور ما کیف می ‌کند. بنای او هم در اغوا و اغفال و گمراه کردن ماست. در مقابل خدای متعال زانو به زمین زده و گفته است: «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعین إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصین». گفته است: خدایا به مقام عزت تو، به بزرگواری تو، هر آینه گمراه خواهم کرد، همه این‌ها را، تمام افراد بشر را، گمراه می‌ کنم، مگر آن بندگانی که مُخلَص باشند، یعنی قلب آن‌ها خالص برای تو باشد، و روزنه ‌ای در دل آن ‌ها از غیر تو باز نشده باشد. قلبی که خالص برای خدا باشد، شیطان در او راه پیدا نمی ‌کند، امّا اگر به قدر روزنه سوزنی، راه هوی، راه هوس، راه حیوانیت، راه شهوت، راه غضب، راه‌های غیر خدایی باز شد، از همان راه، وارد می ‌شود و قلب را کج و معوج می ‌کند، و قلب را منقلب و وارونه می ‌کند. او به راه‌ های کج، کاری ندارد. به یهود و نصاری که به راه کج می ‌روند، کاری ندارد. به منحرفین دیگری که از صراط مستقیم عبودیت خدا خارج شده ‌اند، کاری ندارد. آن‌ها از راه، بر کنار هستند، آن ‌ها هرچه بروند، از مقصد دورتر می‌شوند. به فساق و فجّار، کاری ندارد، آن‌ هایی که الان مشغول فسق و فجور هستند، به آن‌ ها کاری ندارد، خود آن‌ها به چاه افتاده ‌اند، فقط یک مراقبی را می ‌گذارد که آنها از چاه بیرون نیایند. امّا خودش با آن قدرت و توانایی که دارد، سر راه راست می نشیند، همان راهی که در هر نماز، ما از خدا طلب می ‌کنیم، که خدا ما را به آن راه، هدایت و رهبری کند. او، در دور شدن ما، از ساحت قدس الوهیّت است، قسم هم خورده است که این‌کار را می ‌کنم.
بنده از او می ‌ترسم، چون چنین است، ناچار هستم به پناه بروم. آن خدایی که شیطان را آفریده است و او را مسلّط کرده است، آن خدا عالم‌تر از این است که در برابر یک چنین دشمنی، برای ما پناهگاهی قرار نداده باشد. وقتی این سگ را ول کرده است، نمی ‌شود ما را بدون پناهگاه بگذارد، بی حامی و حافظ بگذارد. یکی از ادلّه وجود حجّت همین است. بنابر این، یک پناهگاهی معیّن کرده است، که هرکس به پناه برود و در این دژ وارد شود، از خطرات شیطان، و از زلاّت و لغزش ‌های حاصل از اغوای شیطان، مصون و محفوظ بماند.
یکی از القاب ائمه ما، «الکهفُ الحصین» است، و امروز، یکی از القاب امام عصر علیه السلام است. او پناهگاه محکمی است که خدای متعال برای ما معین کرده است، و به ما امر کرده است که به این پناه برویم. او، آن دژ محکم خدایی است که ما، اگر به پناه آن پناهگاه برویم، از تیراندازی ‌های شیطان، مصون و محفوظ می ‌مانیم. خدا را آگاه و گواه می ‌گیرم بر این مطلبی که می ‌گویم، و این مطلب علاوه بر جنبه ‌های علمی و منطقی، جنبه‌ های تجربه و امتحان‌ های شخصی خود من است. در هر مطلبی که من به پناه امام زمان علیه السلام رفتم، در هر مشکلی که به ساحت ولایت آن حضرت پناه بردم، آن بزرگوار به اذن خدا، حفظ و نگهداری کرد. پناه بردن به او، عین پناه بردن به خداست، زیرا که خدا او را پناهگاه ما قرار داده است. به شما هم توصیه می‌کنم در هر مشکلی، اگر متوسّل به ولیّ وقت شوید، ولیّ وقت، به اذن الله تعالی، حلّ آن مشکل می ‌کند، و گره گشایی می‌ فرماید، در تمام مراحل، در خطئات و خطرات، مادی و معنوی، اصلاً خدا او را برای این کار گذاشته است. هرکس که در دژ ولایت او وارد شد، شیطان کوچک ‌تر از آن است که بتواند او را در ارکان و اصول و حقایق انسانی منحرف کند. نوع انحرافات برای انقطاع از مقام ولایت ولی عصر علیه السلام است.
(سخنرانی های مسجد جامع زاهدان، شب اول ماه رمضان1390قمری)

  • ۰
  • ۰

این، افتخار و تکبّری نیست که می‌کنم. از آنجا که من در یک صراطی بوده و هستم که آزمایشم از شما بیشتر است، این را می گویم. به جان عزیز خودم قسم می خورم، نه به جان شما، که امام زمان علیه السلام بیشتر از ائمه دیگر علیهم السلام، مشکل‌ گشایی شیعیان را می ‌کند! گر گدا کاهل بود، تقصیر صاحب خانه نیست. شما دنبال امام زمان علیه السلام نرفته ‌اید و نمی ‌روید، متوسّل و متشبّث و متمسّک به او نبوده‌ای و نیستی. بیا به میدان تا بفهمی چه خبر است! این «حلوای تن تنانی است، تا نخوری ندانی است» بیا ببین! بیا متوسّل بشو، متوجّه بشو، دست به دامنش بینداز، ارتباط با او بگیر! عمده، دیدن دل است! عمده، پیوند گرفتن قلبت با اوست. عمده، چسبیدن به ساحت ولایت اوست. چه موقع رفته ‌اید که آن حضرت، بیشتر از آن یازده امام علیهم السلام، مشکل ‌گشایی نکرده باشد!؟ کی رفته ‌اید!؟ بیایید تا ببینید چه خبر است! ای مردم! به خدای واحدِ احد، سوگند یاد می‌ کنم، صراط امام زمان علیه السلام اوسعِ تمامِ طُرُق، شسته‌تر، صاف ‌تر، روشن ‌تر، نزدیک ‌تر به هدف و به کعبه مقصود است. در این راه، قرار گیرید، ببینید چه طور زود می ‌رسید! نذر امام زمان علیه السلام کنید تا ببینید چه طور زودتر می ‌گشاید! دلتان را به امام زمان علیه السلام بدهید، راستی راستی، نه حقّه بازی! راستی راستی با امام زمان علیه السلام پیوند بگیرید و او را ولیّ وقت خودتان بدانید، و از او بخواهید و ببینید که بیشتر از ائمه دیگر مشکل ‌گشایی می ‌کند یا نمی ‌کند؟
(سخنرانی های مسجد النّبیّ قزوین، جمادی الاخری، 1390قمری، روز هشتم)