آغوز

طبقه بندی موضوعی
پیوندها
  • ۰
  • ۰

طولانی شدن غیبت یا کوتاه شدن آن به دست ما است. این نکته خیلی مهم است. غیبت امام زمان علیه السلام را خدای متعال ممکن است طولانی کند، بشود 10 هزار سال، و ممکن است کوتاه کند و همین الان غیبت را پایان بدهد. با بهانه و یا بی ‌بهانه. بهانه آن دعای شما شیعه است. جلو انداختن ظهور مهدی اسلام یا عقب افتادن ظهور او دائر مدار تنبلی شما و دائر مدار در کار آمدن شما است. معطّل نشوید. اگر همین‌طور خوابیدی به خواب خرگوشی، خدا عقب می‌ اندازد. اگر جنبیدی و به جوش آمدی و اشک و ناله و دعا و در خانه خدا رفتی و ضجّه و ناله کردی، خدا ظهور را جلو می ‌اندازد. این‌ها مضامین روایات است، از خودم نمی ‌بافم.
در روایات ما غیبت حضرت مهدی علیه السلام را اعلام کرده ‌اند و برای ظهورش هم وقت معین نکرده‌اند، فرموده ‌اند: «کَذَبَ الْوَقَّاتُون». حضرت باقرعلیه السلام فرمود: «لَا أُوَقِّتُ لَهُ وَقْتاً وَ لَا یُوَقَّتُ لَهُ وَقْت» ما برای ظهور وقت معین نمی‌ کنیم، خدا هم وقت معین نکرده است. اگر شیعه دعا کنند، مسلمین اشک بریزند و بنالند، از خدای متعال بخواهند، خدای متعال ظهور را جلو می ‌اندازد.
(سخنرانی های مسجد جامع زاهدان، روز جمعه هفتم ماه رمضان1390قمری)
دعا بر فرج حضرت کنید. یک‌ وقت دیدید پیرمرد و پیرزنی، بچه دل‌ سوخته‌ ای، یک بزرگ دل ‌شکسته ‌ای، از ته دل یک خدا می‌ گوید، عرش را به لرزه می‌ آورد، و تیر دعای او به هدف اجابت می‌ خورد، خدای متعال حضرت را ظاهرش می‌ کند. در روایت از امام صادق علیه السلام داریم که: اگر دعا نکنید، غیبت امام عصر طول می‌ کشد تا حدّی که خدا می ‌داند، و اما اگر دعا کنید، خدا به برکت دعای شما جلو می‌ اندازد، جلو می ‌اندازد.
(سخنرانی های مسجد جامع زاهدان، روز 30 ماه رمضان1390قمری)

  • ۰
  • ۰

من التزام شرافتى به شما می ‌دهم که اگر در رشته خدمتگزارى به امام زمان علیه السلام افتادید، (با اینکه غافلید و شیطان بى‌پدر و مادر نمی ‌گذارد کار اساسى کنید) و هر کس در رشته خدمتگزارى به امام زمان علیه السلام وارد شود و به ساحت مقدّس حضرت خدمت کند، ترویج حضرت، تعظیم حضرت و دفاع از حومه حضرت کند، قلماً قدماً مالاً زباناً دفاع کند و مشغول خدمتگزارى دربار حضرت بشود، بنده ضمانت شرافتی می ‌دهم، آن حضرت گرفتاری ‌هاى او را برطرف می ‌کند. چه در رشته تجارت، چه در رشته آخوندى، در هر رشته ‏اى که هست، در هر کار و صنعتى که هست، حضرت نمی ‌گذارند او گرفتار شود. امام زمان علیه السلام آن قدر غیور است، این حضرت آن قدر آقا و بزرگوار و جوانمرد است، که با اندک قدم که در راه خدمتگزارى به دربار مطهّرش برداری، جبران می کند. اگر کسی نوکرى داشته باشد، کمی این نوکر مشغول خدمت او باشد، به وظیفه ‏اش عمل کند، اگر اربابِ کم ‌غیرتى هم باشد نمی ‌گذارد این نوکر گرفتار بشود که گرفتارى نوکر، او را از خدمت باز دارد. همه همینطورى هستید. آن مقدارى که در فکر تأمین زندگى خودتان هستید، همان مقدار در مقام تأمین زندگى این نوکر هستید. یعنى خاک بر سر من، امام زمان علیه السلام به قدر ما هم به وظیفه آقایی ‌اش عمل نمی ‌کند!؟ نوکرِِ خدمتگزارش را نگهدارى نمی ‌کند!؟ حاشا و کلاّ. به موى ابروى خودش قسم که این مطلب تا از این چراغ نزد من روشن‌تر نباشد نمی‌ گویم. به قدرى امام زمان علیه السلام غیرتمند است، به قدرى جوانمرد است، به قدرى حق ‌شناس است، به قدرى آقاست که حدّ و وصف ندارد. اوّل یک قدم برو در خانه امام زمان. امّا نمی ‌رویم، حقّه است. امام حقّه‌بازى را از واقعیّت تشخیص می ‌دهد. جوهر اخلاص و ارادات قلبى را از تظاهر به علاقه تشخیص می‌دهد. معتقدیم شیعه‏ ایم امّا خدمت نمی ‌کنیم. وقتى که در گرفتارىِ سخت است، می ‌گوید یا صاحب ‌الزّمان! این علاقه به صاحب ‌الزّمان نیست. علاقه به خودت هست. چون در وقتى که گرفتارى برای تو پیش آمد، هر کس بتواند گرفتاریت را برطرف کند، متوسّل به او می ‌شوى. ما اغلب دروغ می ‌گوییم که به صاحب‏ الزّمان علیه السلام علاقه داریم. داریم!؟ کدام وقت شده از سوز جگر و گدازِ سینه، دعایى براى سلامتى صاحب ‌الزّمان کرده باشیم؟ روز 18 ماه رمضان است. به خداى واحد و احد، در خانه خدا می ‌گویم، اگر کسى به صفا معتقد به امام زمان علیه السلام باشد و بنای خود را در خدمتگزارى بر حضرت بگذارد، والله حضرت نمی ‌گذارند کوچکترین گرفتارى در زندگى براى او پیدا شود. نمی ‌گویم ناخوش نمی ‌شود، ولی حضرت مهمّاتش را کفایت می‌کنند.
(سخنرانی های مسجد ملک، روز هجدهم ماه رمضان، 1382قمری)

  • ۰
  • ۰
 

یکی از رفقای تهران من، از تجار تهران است، پای یکی از منابر من در تهران بود، 10 شب من در مورد امام زمان صحبت می‌ کردم، شب آخر پشتش گذاشتم و گاز زیاد دادیم مطلب را ریختم، خودم هم حال پیدا کردم، مجلس هم منقلب شد و او هم منقلب شد. گذشت، فردا به من تلفن کرد که حاج آقا! می‌خواهم به مشهد مشرّف شوم به نیابت امام زمان علیه السلام، دیشب این سفارش را کردید، حال اگر دستوراتی دارد به من بگویید. گفتم: من دستوری ندارم، دستور زیر خرقه درویشی نداریم، مطلب همان بود که بالای منبر گفتم، سرّ مگویی نداریم که به تو بگوییم، یک مقدار پاک و پاکیزه و با ادب حرکت کن، یک غسلی بکن که با طهارت رفته باشی. گذشت. بعد از 20 روز به من تلفن کرد و گفت: سلام علیکم، من فلانی هستم، حاج آقا الساعه بیایید کار واجبی با شما دارم. گفتم: چه زمانی آمدی؟ گفت: همین الان آمدم، 10 دقیقه بیشتر نیست که وارد خانه شدم و پشت تلفن شروع به گریه کرد. گفتم: چرا گریه می ‌کنی؟ مصیبتی حادثه‌ای شده است ؟ او فهمید که من اشتباه کرده ‌ام، گفت: قربان صاحب الزّمان علیه السلام بروم، جانم فدای صاحب الزمان بشود، خدا پدر تو را بیامرزد، بیایید که من یک مطلبی دارم. فهمیدم که یک چیزی شده است، چون من از این رفیق‌ها زیاد داشتم، رفقا چیزها به من گفتند. فهمیدم که یک نظر لطفی به او شده است، یک چیزی به او فهمانده ‌اند. گفتم الان می ‌آیم. رفتم در خانه ‌اش و خانه او نزدیک به خانه من بود. وقتی زنگ زدم، خودش با پای برهنه آمد و در را باز کرد، دست به گردن من انداخت و صورت من و دست من و شانه من را می ‌بوسد و گریه می‌کند و می‌گوید جانم فدای صاحب‌الزمان بشود! خدا پدر تو را بیامرزد که عجب راهی را به من نشان دادی! گفت: من چندین سفر به زیارت امام رضا علیه السلام رفتم، به خدا این سفر هیچ طرف مقایسه با آن سفرها نبود، اسم برد و چیزهایی گفت، در کدام مکان امام زمان علیه السلام کمک کرد، در کدام مکان امام زمان علیه السلام آقایی کرد، در کدام مکان امام زمان علیه السلام پذیرایی کرد، در کدام مکان چه شد و چه شد. می‌گفت و گریه می ‌کرد. گفت: تو راست می ‌گفتی که امام زمان علیه السلام جوان مرد است، آقا است، هریک قدمی که تو برای او برداری، او 10 قدم به تو پاداش می‌ دهد، من باور می ‌کردم، ولی این‌طور که عیاناً مشاهده کرده باشم، نبود. به خدا هرکس برای امام زمان علیه السلام یک قدم بردارد، امام زمان علیه السلام برای او 10 قدم برمی‌دارد.
یک بلیط ماشین بگیر و به مشهد برو به نیابت امام زمان علیه السلام. اگر خالص و مخلص و روی علاقه، همین‌طور که من می ‌گویم رفتی و برگشتی و هیچ چیز بر تو مفهوم نشد، تف به صورت من بیانداز. من اگر مرده باشم بیا لگد به قبر من بزن. بیخود که نمی ‌گویم. رو بخار معده این‌طور پر جوش حرف نمی ‌زنم، تا 100 تا نظیر آن را ندیده باشم، این‌طور به عرض شما نمی ‌رسانم.
(سخنرانی های مسجد جامع زاهدان، شب عید فطر1390قمری)
  • ۰
  • ۰


مطلق اعمال خیر خود، صله ارحام، زیارت قبور مومنین، عیادت مریض‌ها، کلیه این کارهای مستحب را به نیابت امام زمان علیه السلام انجام دهید، هم قیمتش زیادتر می‌ شود، هم خودتان را پاک می ‌کند، هم شما را مقرّب به حضرت می‌ کند، هم محبّت شما را به حضرت زیاد می ‌کند.
تا نیایی مزه‌ اش را نمی‌ چشی. یک سال بیا در میدان. چهار تا از این کارها را بکن. به نیابت امام زمان علیه السلام برو سر قبرستان و برای مسلمان‌ ها حمد و سوره بخوان. کلیه مستحبّات را به نیت حضرت بجا بیاورید، به نیابت حضرت.
(سخنرانی های مسجد جامع زاهدان، شب عید فطر1390قمری)
مستحب در اسلام است که شب‌ های جمعه به زیارت اهل قبور بروی. در قبرستان که رفتی 11 تا قل هو الله و 7 تا انا انزلناه بخوان، «السلام علی اهل لااله الا الله من اهل لااله الا الله ....» بخوان. به زیارت اهل قبور می ‌خواهی بروی، به نیابت امام زمان برو. گویا امام زمان علیه السلام پولی به تو داده است و فرموده: کربلایی محمدتقی! این را از من بگیر و به نیابت من برو سر قبرستان مسلمان‌ها و 11 تا قل هو الله و 7 تا انا انزلناه بخوان. خودت را نائب حضرت بگیر و برو. در این صورت ملائکه موکلین از تو احترام می‌ کنند، این 11 تا قل هو الله و 7 تا انا انزلناه تو، پاک و پاکیزه و قشنگ، در ظرف ‌های سلطنتیِ امام زمان علیه السلام گذاشته می‌ شود، برده می‌ شود و به ارواح ایشان داده می‌ شود. می ‌خواهی بروی صله رحم کنی، خواهرزاده ‌ات ناخوش است، احوال او را بپرسی، برادرزاده ‌ات فقیر است، کمکش کنی، یا لااقل احوالش را بپرسی، به نیابت امام زمان علیه السلام برو، به عیادت مومن می ‌خواهی بروی، به نیابت امام زمان علیه السلام برو. هر عمل خیر مستحبی که دارید، به نیابت امام زمان علیه السلام انجام دهید، این‌ها خیلی اسرار دارد که من فاش نمی‌ کنم. همان‌طور که مکرر گفتم:
حلوای تن تنانی است تا نخوری ندانی است
باید بخوری و بچشی تا خودت بعد بفهمی که چه خبر است. اگر مزه ‌اش را چشیدی، بعد دیگر رها نمی‌ کنی، داد و قال هم راه می‌ اندازی. در راه بیایید تا ببینید که چه خبر است. کلّیه اعمال خیر مستحبی خود را به نیابت امام زمان علیه السلام انجام دهید.
(سخنرانی های مسجد جامع زاهدان، روز 30 ماه رمضان1390قمری)

  • ۰
  • ۰

 

:sweat:سخنرانی در مسجد جامع زاهدان، در ماه رمضان سال1390قمری :
وظیفه قلبی ما این است که محبّت به امام زمان علیه السلام داشته باشیم، لااقل به اندازه محبّتی که به بچه‌های خود داریم. خیلی پایین ‌تر بیائیم، به قدر محبّتی که به دوستان و رفقای خود داریم، لااقل همین اندازه محبّت به حضرت بقیة الله ارواحناه فداه داشته باشیم.
آن‌وقت این محبّت اگر پیدا بشود، یک آثاری پیدا می ‌شود. اگر این آثار در شما بود، مسلّما محبت هست. اگر این آثار نبود، محبّت در شما نیست، لفظ است که می ‌گوئید، خودتان را دل‌خوش می ‌کنید. یکی از آثار محبّت قلبی این است که آدم در فراق محبوب خود غمناک می ‌شود، مهموم و مغموم و گرفته و دل ‌شکسته و متأثّر می ‌شود. ببینید که این موضوع در شما هست یا نیست. اگر در فراق امام زمانِ خود مهموم و مغموم هستید، گاهی فکر می‌ کنید که چرا محبوب ما در دسترس ما نیست؟ چرا نمی ‌توانیم خدمت او برویم؟ چرا او نمی‌ تواند به شئون سلطنتی خودش عمل کند؟ حکم ‌فرمائی در میان مردم کند؟ رتق و فتق امور کند؟ داد مظلوم را از ظالم بگیرد؟ فقرا را رسیدگی کند؟ چرا این سلطان عظیم الشان از این کارهای لازمه برکنار شده و نمی ‌تواند این کارها را انجام دهد؟ اگر شما را غصه گرفت، مهموم شدید، مغموم شدید، گریان شدید، خوب. ببینید در شما هست یا نه؟ اگر نیست، سال و ماه و هفته و شبانه‌روز می ‌گذرد، اصلا به فکر امام زمان علیه السلام نیستید، تا چه برسد به این‌که غصه او را بخورید، تا چه برسد به این‌که اشک بریزید و در فراق او گریه کنید، بدانید که محبّت ندارید، و اگر ادعای محبّت کنید دروغ گفته ‌اید. حساب کار خودتان را بکنید. باید محبّت قلبی داشته باشید و آن محبّت هم نشانه ‌ها دارد، یکی از نشانه ‌های محبّت این است که دائما انسان به یاد محبوبش است و دلش می ‌خواهد اسم او را ببرد. حضرت یعقوب علیه السلام محبّت به یوسف علیه السلام داشتند، دائما دل او می ‌خواست که اسم یوسف برده شود. دائم. از درو دیوار و از زن و مرد و از دوست و دشمن و از بیگانه و خودی در هر جلسه‌ای می‌ خواست اسم یوسف برده شود. زلیخا نیز یوسف علیه السلام را دوست می‌ داشت، دل او می ‌خواست که دائما بحث یوسف در میان بیاید.
شما بچه خود را دوست می ‌دارید، دائما دل شما می ‌خواهد که صحبت از پسر شما به میان بیاید، دائما دل شما می ‌خواهد که بگویند آقای دکتر چنین کردند، چنان کردند، آقای مهندس چنین گفتند. آدم دلش می ‌خواهد محبوبش در میان مردم، معزّز و محترم باشد و دائم جلوه او زیاد شود. شما را به خدا قسم در مورد امام زمان خودتان هم همین‌طور هستید؟ آیا دائم دل شما می‌خواهد که اسم حضرت برده شود، جلال او، شوکت او، عظمت او به گوش مردم برسد، مردم نسبت به او مهربان بشوند، مردم علاقمند به او بشوند؟
اگر همین‌طور هستید ملتمس دعا هستم، در مورد من سگ رو سیاه هم دعا بفرمائید که خدا هم بنده را مثل شما کند.

(سخنرانی های مسجد جامع زاهدان، شب 30 ماه رمضان1390قمری)
چه زمانی شده آن‌طوری‌که طلب‌کار، چک سررسید را آورده است و می‌گوید یاالله بده و الاّ در زندان می ‌اندازمت، مستأصل می ‌شوی، چطور از دل می ‌سوزی و می ‌نالی و می گویی خدا به دادم برس! یا بچه ‌ات ناخوش شده است، می ‌سوزی و می ‌نالی: خدا فرزند من را شفا بده، بچه‌ام بیمار است، شفایش بده. یا گرفتاری ‌های دیگر. چه زمانی شده است که همان ‌طور، دلت برای غربت حضرت و برای غیبت حضرت و برای غربت اسلام بسوزد و از خدای متعال، ظهور آن حضرت را بخواهی؟ آیا شده است؟
(سخنرانی های مسجد جامع زاهدان، روز 7 ماه رمضان1390قمری)
چطور شد که برای بچه‌ات که برای خرید و فروشی به سفر فرستاده ‌ای، ، چهار روز دیر کرد، اشک می ‌ریزی، خدا بچه‌ام را برسان. آن وقت، والد مهربانی که به هزار درجه مهربان ‌تر از پدرها است، اربابی که به هزار درجه از این ارباب ‌های ظاهری، بیشتر به ما عنایت دارد، پادشاهی که به میلیاردها درجه به رعیت خود مهربان ‌تر است، این‌ها قابل مقایسه با امام زمان علیه السلام نیستند. این آقا دیر کرده است در آمدن، آن وقت کَک تو نمی ‌گزد! هیچ! چه زمان شد که سوخته باشی و از خواب پریده باشی، اشک بریزی، بگویی خدا این گم کرده ما دیر کرد، خدا این مسافر ما دیر کرد، برسانش. آیا شده است؟ اگر شده است خوشا بر احوال شما.
به جان خودم قسم، مفت قسم نمی ‌خورم، به جان خودم، اگر کسی این‌چنین دلی داشته باشد و این‌چنین قدمی بردارد، امام زمان علیه السلام چشم او را باز می‌ کنند، یک چیزی به او می ‌فهمانند که دیگران نفهمیده باشند. ایمانش را محکم می‌ کنند، کارهای او را بی ‌گره می ‌کنند.
(سخنرانی های مسجد جامع زاهدان، روز 30 ماه رمضان1390قمری)

  • ۰
  • ۰

نبوت ، جلسه اول

  • تفقّه در دین، یعنى به دست آوردن شناخت عمیق از آن، به حکم عقل، آیات قرآن و احادیث معصومان، بر زن و مرد مسلمان واجب است. اساسا «شناخت» پیش‌نیازِ ایمان و اعتقاد است. آیا ممکن است بدون شناخت امرى، بدان ایمان آورد یا به آن معتقد شد؟

 

  • «نبى» صفت مشبّهه بر وزن فعیل یا مشتق از مادّه «نبأ» به معناى خبر است، و یا از مادّه «نَبْوَة و نَباوة» به معناى ارتفاع، گرفته شده است.
    بنابر اشتقاق اوّل «نبى» به معنى صاحب خبر است، امّا معمولاً به معنى مُنْبِئ یعنى آورنده پیام ـ مانند نَذیر به معناى مُنْذِر ـ بکار مى‌رود. و بنابر اشتقاق دوم «نبى» یعنى مرتفع، مانند زمین مرتفع. در حدیث آمده است : «لا تصلّوا على لنّبی"  . النهایة 5/11 یعنى بر زمین بلند نماز نخوانید. پیامبران الهى را نیز به خاطر بلند پایگى مقامشان    . نبى گفته‌اند
  • اگر نبی را از مادّه «نبأ» بگیریم در کلام عرب و در آیات و روایات تنها درباره پیام آوران الاهى به کار رفته نه درباره پیام آوران دیگر.
  • «رسول» نیز صفت مشبّهه از مادّه «رَسَل» به معناى شخصى است که از طرف دیگرى براى رساندن رسالت و پیامى فرستاده مى‌شود. البتّه در معناى این واژه پى در پى بودن رسالت نیز لحاظ شده است. 

     
  • فرشتگان نیز می توانند رسول باشند:

    آللّهُ یَـصْطَفِی مِنَ المَلائِکَةِ رُسُـلاً وَمِنَ آلنّاسِ یوسف (12)/50.

     

    خداوند رسولانى از فرشتگان و از مردم برمى‌گزیند.

    إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ آلمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَهُمْ لا یُفَرِّطُونَ   الحج (22)/75.

     

    آنگاه که مرگ یکى از شما فرا رسد رسولان ما او را قبض روح مى‌کنند و آنان کوتاهى نمى‌کنند.

    در ماجرای هابیل و قابیل هم کلاغ به عنوان رسول بود:
     

    و در روایتى از امام باقر 7 از رسولى سخن رفته که نه از جنس جنّیان است و نه از جنس فرشتگان و بشر :

    فَأَخْبِرْنِی عنْ رَسُولٍ بَعَثَهُ اللَّهُ تَعَالَى لَیْسَ مِنَ الْجِنِّ وَ لَا مِنَ الْإِنْسِ وَ لَا مِنَ الْمـَلَائِکَةِ ذَکَرُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ؟ فَقَالَ: الْغُرَابُ حِینَ بَعَثَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِیُرِیَ قَابِیلَ کَیْفَ یُوَارِی سَوْأَةَ أَخِیهِ هَابِیلَ حِینَ قَتَلَه.احتجاج 2/ 328.

     

    رسولى را براى من بیان کن که از جنس جنّ و انس و فرشتگان نیست و خداوند متعال در کتاب خویش از آن یاد کرده است. فرمود: آن کلاغ است آنگاه که خداوند متعال او را فرستاد تا به قابیل نشان دهد که چگونه جسد برادرش هابیل را ـ که توسّط او کشته شده بود ـ دفن کند.

     

     

  • فرق میان نبی و رسول:

ممکن است شخصى مقام نبوّت را حایز گردد ولى به مقام رسالت نرسد ولى امکان ندارد مقام رسالت را داشته باشد و مقام نبوّت را نه.

در روایتى از پیامبر گرامى اسلام ( الخصال 2/523؛ بحارالانوار 11/32) از عدد انبیا و رسولان سؤال شد، حضرت انبیا را صد و بیست و چهار هزار و مرسلان (= رسولان) آن‌ها را سیصد و سیزده نفر بیان کرد .

 

 

  • برداشت شخصی:
    نبی شخصی است که فقط در خواب وحی را دریافت می کند. رسول در بیداری هم وحی را دریافت میکند.

    ​البته خود نبی هم ممکن است در حالت غیر وحی فرشته را ببیند.
    تفاوت در هنگام دریافت وحی است.
     
  • تفاوت میان امام و محدث:

    امام کلام فرشته را مى‌شنود ولى خود او را نمى‌بیند.

    والإمامُ هُوَ الّذی یَسْمَعُ الکَلاَمَ وَلا یَرى الشَّخصَ.

    محدَّث به کسى گفته شده است که صدا را مى‌شنود ولى او را مشاهده نمى‌کند و در خواب هم نمى‌بیند.

    وَ أَمَّا الُْمحَدَّثُ فَهُوَ الَّذِی یُحَدَّثُ فَیَسْمَعُ وَ لَا یُعَایِنُ وَ لَا یَرَى فِی مَنَامِهِ. (کافى 1 / 176؛ بحارالانوار 11 / 54.)

     

     

  • وقتى تجزیه پذیرى و جزء داشتن نبوّت مطرح مى‌شود مقصود این نیست که خود نبوّت ذاتاً و حقیقتاً قابل تجزیه است؛ بلکه منظور تجزیه پذیرى از ناحیه طرق و خبرهایى است که نبى آن‌ها را دارا مى‌شود.
    امام صادق  مى‌فرماید:
    رأى مؤمن و رؤیاى او در آخر الزمان جزئى از هفتاد جزء نبوّت است.
    و رسول خدا  مى‌فرماید :
    الْهـَدْیُ الصَّالِحُ وَ السَّمْتُ الصَّالِحُ وَ الِاقْتِصَادُ جُزْءٌ مِنْ خَمْسَةٍ وَ أَرْبَعِینَ جُزْءاً مِنَ النُّبُوَّةِ. . الخصال 1 / 178؛ بحارالانوار 68/343. 

    هدایت صالح و جهت صالح و اقتصاد جزئى از چهل و پنج جزء نبوّت است.

 

 

نتیجه:
 

نبى در لغت به معناى آورنده خبر یا شىء مرتفع است و از نظر روایات نبى کسى است که صداى فرشته وحى را مى‌شنود و او را در خواب مى‌بیند ولى در بیدارى شخص او را مشاهده نمى‌کند.

رسول در لغت به کسى گفته مى‌شود که از سوى دیگرى براى رساندن پیام مأمور مى‌شود و در انسان و غیر انسان به کار مى‌رود. و در روایات در معناى خاصّ خود به انسانى گفته مى‌شود که فرشته وحى را مشاهده مى‌کند و در خواب هم مى‌بیند و صداى او را هم مى‌شنود.

 

 

 

 

 

 

 

 


 

  • ۰
  • ۰

 

:credit_cardکتاب «امام کاظم (علیه السلام) سالار بغداد» منتشر شد.
:white_check_mark: کتاب «امام کاظم (علیه السلام) سالار بغداد» در 17 فصل بیانگر زندگی عبادی، اخلاقی، اجتماعی و سیاسی امام کاظم (علیه السلام) و پیشینه ای از شهر بغداد است.
فصل اول به تبیین وجود شیعیان در بغداد اختصاص یافته و خاندان های شیعی را نام برده است. دومین فصل به بغداد شناسی ارتباط دارد و فصل سوم در احوالات و معرفی منصور عباسی به عنوان موسس شهر بغداد نگاشته شده است.
چهارمین فصل، شرایط زندگی امام و گزیده ای از آنچه بزرگان اهل سنت درباره حضرت نگاشته اند آورده شده و نقش امام کاظم (علیه السلام) به عنوان پناهگاه بغدادیان تبیین شده است.
ارتباطات و برخورد های حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) و مهدی عباسی در فصل پنجم شرح داده شده و ششمین فصل به رویارویی حضرت کاظم (علیه السلام) با موسی الهادی عباسی اختصاص یافته است.
فردگرایی افراطی هارون و تاریخچه زمامداری او در فصل هفتم بیان شده و تعدادی از وزیران نیکوکار در حکومت هارون در هشتمین فصل آورده شده است.
علم هارون به امامت و عصمت امام و هراس او از وجود نورانی حضرت در فصل نهم و دهم ذکر شده است.
اصرار هارون بر قتل امام کاظم (علیه السلام) و شکنجه های روز افزون و ظالمانه یازدهمین فصل را تشکیل داده و ماجرای مسمومیت و شهادت حضرت و مکان قبر ایشان در فصل دوازدهم تبیین شده است.
تلاش هارون برای فرار از اتهام قتل و شهادت حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) و برخی از ماجراهای اتفاق افتاده در داخل زندان در فصل سیزدهم و چهاردهم اورده شده و پانزدهمین فصل بیانگر گفتگو و تعامل های حضرت با دانشمندان مسیحی است.
فصل شانزدهم داستان های گزیده ای از کودکی امام کاظم (علیه السلام) را در بر دارد ، و فصل پایانی به پرتوی از احادیث حضرت اختصاص یافته که درباره توحید و نبوت و امامت و فقهات و آداب زندگی و طب و ظهور بیان گردیده است.
:credit_card: خرید اینترنتی: http://goo.gl/CYgG4i
:id: @dalilema
:phone: 02537744988
:globe_with_meridians: www.dalilema.ir
www.dalilema.ir
مشخصات کتاب امام کاظم (ع) سالار بغداد - فروشگاه کتاب انتشارات دلیل ما

 

 

  • ۰
  • ۰
 
مناجات آقا موسی ابن جعفر این بود خدا ممنونم یک جای خلوتی هستم با تو مناجات می کنم ، اما روزهای آخر مناجات مولا عوض شد صدا می زد :
یا مُخَلِّصَ الشََّجَرِ مِن بَینِ رَملٍ وَ ماءٍ وَ طینٍ ، یا مُخَلِّصَ النّارِ مِن بَینِ الحَدیدِ وَ الحَجَرِ ، یا مُخَلِّصَ اللَّبَنِ مِن بَینِ فُرِثٍ وَ دَمٍ ، مُخَلِّصَ الوَلَدِ مِن بَینِ مَشِیمَهٍ وَ رَحِمٍ ، یا مُخَلِّصَ الرُّوحِ مِنَ الاَحشاءِ وَ الاَمعاءِ، خَلِّصنی مِن یَدِ هارونِ الَّرشیدِ .
ای خداوندی که گیاه را از بین آب و گل و ریگ نجات می دهی ، ای خدایی که آتش را از بین آهن و سنگ رهائی می بخشی ، ای خدایی که شیر را از بین فضولات و خون خلاص می کنی ، ای خدایی که بچه ها را از میان رحم نجات می بخشی ، ای خدایی که روح را از میان حجابها خلاص می کنی ، مرا از دست هارون خلاص کن ۱
قربان مناجاتش برم . آی دلهای کربلایی ، انشاءالله کاظمین ، کربلا هم جد غریبش حسین ، میان گودی قتلگاه با لب عطشان چنین مناجات می کرد :الهی صَبراً عَلی قَضائِکَ یا رَبِّ لااِلهَ سِواکَ یا غیاثَالمُستَغیثین …
 
 
 
  • ۰
  • ۰

سخنرانی بسیار زیبا از استاد حاج سید حسن احمدی اصفهانی
در باب :
:white_check_mark:شهادت حضرت موسی ابن جعفر ع
:white_check_mark:اوضاع زمان حضرت موسی ابن جعفر ع
:white_check_mark:نکته ای از کتاب مراه العقول
:loud_sound:(صوتی) دانلود
telegram.me/haj_hasan_ahmadi
:arrow_down:

  • ۰
  • ۰
نگاهی به زندگانی امام کاظم (ع)
ابوالحسن موسی بن جعفر (ع) امام هفتم از ائمه اثنی عشر (ع) و نهمین معصوم از چهارده معصوم (ع) تولد آن حضرت در ابواء (محلی میان مکه و مدینه) به روز یکشنبه هفتم صفر سال 128 یا 129 ق واقع شد. 
 
چگونگی به امامت رسیدن آن حضرت: 
در زمان حیات امام صادق (ع) کسانی از اصحاب آن حضرت معتقد بودند پس از ایشان اسماعیل امام خواهد شد. اما اسماعیل در زمان حیات پدر از دنیا رفت ولی کسانی مرگ او را باور نکردند و او را همچنان امام دانستند پس از وفات حضرت صادق (ع) عده ای چون از حیات اسماعیل مأیوس شدند پسر او محمد بن اسماعیل را امام دانستند و اسماعیلیه امروز بر این عقیده هستند و پس از او پسر او را امام می دانند و همینطور به ترتیب و به تفضیلی که در کتب اسماعیلیه مذکور است.

پس از وفات حضرت صادق (ع) بزرگترین فرزند ایشان عبدالله نام داشت که بعضی او را عبدالله افطحمی دانند این عبدالله مقام و منزلت پسران دیگر حضرت صادق(ع) را نداشت و به قول شیخ مفید در”ارشاد” متهم بود که در اعتقادات با پدرش مخالف است و چون بزرگترین برادرانش از جهت سن و سال بود ادعای امامت کرد و برخی نیز از او پیروی کردند اما چون ضعف دعوی و دانش او را دیدند روی از او برتافتند و فقط عده قلیلی از او پیروی کردند که فطحیه موسوم هستند. 

 
ـ برادر دیگر امام موسی کاظم (ع) اسحق که برادر تنی آن حضرت بود به ورع و صلاح و اجتهاد معروف بود اما برادرش موسی کاظم (ع) را قبول داشت و حتی از پدرش روایت می کرد که او تصریح بر امامت آن حضرت کرده است. 
 
ـ برادر دیگر آن حضرت به نام محمد بن جعفر مردی سخی و شجاع بود و از زیدیه جارودیه بود و در زمان مامون در خراسان وفات یافت اماجلالت قدر و علو شأن و مکارم اخلاق و دانش وسیع امام موسی کاظم (ع) بقدری بارز و روشن بود که اکثریت شیعه پس از وفات امام صادق (ع) به امامت او گرویدند و علاوه بر این بسیاری از شیوخ و خواص اصحاب حضرت صادق (ع) مانند مفضل ابن عمر جعفی و معاذین کثیر و صغوان جمال و یعقوب سراج نص صریح امامت حضرت امام موسی الکاظم (ع) را از امام صادق (ع) روایت کردند و بدین ترتیب امامت ایشان در نظر اکثریت شیعه مسجل گردید. 
 

شخصیت اخلاقی: 
او در علم و تواضع و مکارم اخلاق و کثرت صدقات و سخاوت و بخشندگی ضرب المثل بود. بدان و بداندیشان را با عفو و احسان بیکران خویش تربیت می فرمود. 
شبها بطور ناشناس در کوچه های مدینه می گشت و به مستمندان کمک می کرد. مبلغ دویست، سیصد و چهارصد دینار در کیسه ها می گذاشت و در مدینه میان نیازمندان قسمت می کرد. صرار (کیسه ها) موسی بن جعفر در مدینه معروف بود. و اگر به کسی صره ای می رسید بی نیاز می گشت معذلک در اطاقی که نماز می گذارد جز بوریا و مصحف و شمشیر چیزی نبود. 
 
برخورد حاکمان سیاسی معاصر با امام: 
مهدی خلیفه عباسی امام را در بغداد بازداشت کرد اما بر اثر خوابی که دید و نیز تحت تأثیر شخصیت امام از او عذرخواهی کرد و به مدینه اش بازگرداند گویند که مهدی از امام تعهد گرفت که بر او و فرزندانش قیام نکند این روایت نشان می دهد که امام کاظم (ع) قیام را در آن زمان صلاح و شایسته نمی دانسته است و با آنکه از جهت کثرت عبادت و زهد به (العبد الصالح) معروف بوده است بقدری در انظار مردم مقامی والا و ارجمند داشته است که او را شایسته مقام خلافت و امامت ظاهری نیز می دانستند و همین امر موجب تشویش و اضطراب دستگاه خلافت گردیده و مهدی به حبس او فرمان داده است. 
 
ـ زمخشری در (ربیع الابرار) آورده است که هارون فرزند مهدی در یکی از ملاقاتها به امام پیشنهاد نمود فدک را تحویل بگیرد و حضرت نپذیرفت وقتی اصرار زیاد کرد فرمود می پذیرم به شرط آن که تمام آن ملک را با حدودی که تعیین می کنم به من واگذاری، هارون گفت حدود آن چیست؟ امام فرمود یک حد آن به عدن است حد دیگرش به سمرقند و حد سومش به افریقیه (آفریقا) و حد چهارمش کناره دریای خزر است. هارون از شنیدن این سخن سخت برآشفت و گفت: پس برای ما چه چیز باقی می ماند؟ امام فرمود: 
 
می دانستم اگر حدود فدک را تعیین کنم آن را به مامسترد نخواهی کرد (یعنی خلافت و اداره سراسر کشور اسلام حق منست) از آن روز هارون کمر به قتل موسی بن جعفر (ع) بست. در سفر هارون به مدینه هنگام زیارت قبر رسول الله (ص) در حضور سران قریش و روسای قبایل و علما و قضات بلاد اسلام گفت: السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یا بن عم و این را از روی فخر فروشی به دیگران گفت. امام کاظم (ع) حاضر بود و فرمود: السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یا ابت (یعنی سلام بر تو ای پدر من) می گویند هارون دگرگون شد و خشم از چهره اش نمودار گردید. 
 
زندان نمودن امام و چگونگی شهادت: 
درباره حبس امام موسی (ع) به دست هارون الرشید شیخ مفید در ارشاد روایت می کند که علت گرفتاری و زندانی شدن امام، یحیی بن خالد بن بر مک بوده است زیرا هارون فرزند خود امین را به یکی از مقربان خود به امام جعفربن محمد ابن اشعث که مدتی هم والی خراسان بوده است سپرده بود و یحیی بن خالد بیم آن را داشت که اگر خلافت به امین برسد جعفربن محمد را همه کاره دستگاه خلافت سازد و یحیی و بر مکیان از مقام خود بیفتند. جعفر بن محمد بن اشعث شیعه بود و قایل به امامت موسی (ع) و یحیی این معنی را به هارون اعلام می داشت.

سرانجام یحیی پسر برادر امام را به نام علی بن اسماعیل بن جعفر از مدینه خواست تا به وسیله او از امام و جعفر نزد هارون بدگویی کند. گویند امام هنگام حرکت علی بن اسماعیل از مدینه او را احضار کرد و از او خواست که از این سفر منصرف شود. و اگر ناچار می خواهد برود از او سعایت نکند. علی قبول نکرد و نزد یحیی رفت و بوسیله او پیش هارون بار یافت و گفت از شرق و غرب ممالک اسلامی مال به او می دهند تا آنجا که ملکی را توانست به هزار دینار بخرد.

هارون در آن سال به حج رفت و در مدینه امام و جمعی از اشراف به استقبال او رفتند. اما هارون در قبر حضرت رسول (ص) گفت یا رسول الله از تو پوزش می خواهم که می خواهم موسی بن جعفر را به زندان افکنم زیرا او می خواهد امت ترا برهم زند و خونشان بریزد. آنگاه دستور داد تا امام را از مسجد بیرون بردند و او را پوشیده به بصره نزدوالی آن عیسی بن جعفربن منصور بردند. 

 

عیسی پس از مدتی نامه ای به هارون نوشت وگفت که موسی بن جعفر در زندان جز عبادت ونماز کاری ندارد یا کسی بفرست که او را تحویل بگیرد یا من او را آزاد خواهم کرد. هارون امام را به بغداد آورد و به فضل بن ربیع سپرد و پس از مدتی از او خواست که امام را آزاری برساند اما فضل نپذیرفت و هارون او را به فضل بن یحیی بن خالد برمکی سپرد.

چون امام در خانه فضل نیز به نماز و روزه و قرائت قرآن اشتغال داشت فضل بر او تنگ نگرفت و هارون از شنیدن این خبر در خشم شد و آخر الامر یحیی امام را به سندی بن شاهک سپرد و سندی آن حضرت را در زندان مسموم کرد و چون آن حضرت از سم وفات یافت سندی جسد آن حضرت را به فقها و اعیان بغداد نشان داد که ببیند در بدن او اثر زخم یا خفگی نیست. بعد او را در باب التبن در موضعی به نام مقابر قریش دفن کردند. تاریخ وفات آن حضرت را جمعه هفتم صفر یا پنجم یا بیست و پنجم رجب سال 183 ق در55 سالگی گفته اند. 

نجمه همسر امام: 
نجمه، مادر بزرگوار امام رضا (ع) و از زنان مومنه، پارسا، نجیب و پاکیزه بود. حمیده، همسر امام صادق (ع)، او را که کنیزى از اهالى مغرب بود، خرید و به منزل برد. 
نجمه در خانه امام صادق (ع)، حمیده خاتون را بسیار احترام مى کرد و به خاطر جلال و عظمت او، هیچ گاه نزدش نمى نشست! روزى حمیده در عالم رویا، رسول گرامى اسلام (ص) را دید که به او فرمودند: اى حمیده! نـجـمـه را به ازدواج فرزند خود موسى درآور زیرا از او فرزندى به دنیا خواهد آمد که بهترین فرد روى زمین باشد. پس از این پیام، حمیده به فرزندش امام کاظم (ع) فرمود:

پسرم! نـجـمـه بانویى است که من هرگز بهتر از او را ندیده ام، زیرا در زیرکى و محاسن اخلاق، مانندى ندارد. من او را به تو مى بخشم، تو نیز در حق او نیکى کن. ثـمـره ازدواج امـام مـوسـى بـن جعفر (ع) و نجمه، نورى شد که در شکم مادر به تسبیح و تهلیل مـشـغـول بـود و مـادر از آن، احـسـاس سنگینى نمى کرد و چون به دنیا آمد، دست ها را بر زمین گذاشت، سر را به سوى آسمان بلند کرد و لب هاى مبارکش را به حرکت درآورد: گویا با خدایش رازو نیازمى کرد. پس از تولد امام هشتم (ع)، این بانوى مکرمه با تربیت گوهرى تابناک، ارزشى فراتر یافت. 
 
فرزندان امام: 
بنا به گفته شیخ مفید در ارشاد امام موسی کاظم (ع) سی و هفت فرزند پسر و دختر داشت که هیجده تن از آنها پسر بودند و علی بن موسی الرضا (ع) امام هشتم افضل ایشان بود از جمله فرزندان مشهور آن حضرت احمد بن موسی و محمد بن موسی و ابراهیم بن موسی بودند. یکی از دختران آن حضرت فاطمه معروف معصومه سلام الله علیها است که قبرش در قم مزار شیعیان جهان است. عدد اولاد آن حضرت را کمتر و بیشتر نیز گفته اند. 
 
تأثیر علمی آن بزرگوار: 
امام هفتم (ع) با جمع روایات و احادیث و احکام و احیای سنن پدر گرامی و تعلیم و ارشاد شیعیان، اسلام راستین را که با تعالیم و مجاهدات پدرش جعفر بن محمد (ع) نظم و استحکام یافته بود حفظ و تقویت کرد و علی رغم موانع بسیار در راه انجام وظایف الهی تا آنجا پایداری کرد که جان خود را فدا ساخت. 
 

سخنان برگزیده 
* امام رضاعلیه السلام: زیارَةُ قَبرِ أبی مِثلُ زِیارَةِ قَبِر الحُسَینِ؛ 
زیارت قبر پدرم، موسى بن جعفرعلیه السلام، مانند زیارت قبر حسین‌علیه السلام است. 
 
* روایت شده است: أنّهُ (الکاظِم َ‌علیه السلام) کانَ یَبِکی مِن خَشیَةِ اللَّهِ حَتّى‌ تَخضَلَّ لِحیَتُهُ بِالدُّمُوعِ؛ 
امام کاظم همواره از بیم خدا مى‌گریست، چندان که محاسنش از اشک تر مى‌شد. 
 
* امام کاظم ‌علیه السلام: ثَلاثٌ مُوبِقاتٌ: نَکثُ الصَّفَقَةِ و تَرکُ السُّنَّةِ و فِراقُ الجَماعَةِ؛ 
سه چیز تباهى مى‌آورد: پیمان شکنى، رها کردن سنّت و جدا شدن از جماعت. 
 
* امام کاظم ‌علیه السلام: عَونُکَ لِلضَّعیفِ أفضَلُ الصَّدَقَةِ؛ 
کمک کردن تو به ناتوان، بهترین صدقه است. 
 
* امام کاظم‌ علیه السلام: لَو کانَ فِیکُم عِدَّةُ أهلِ بَدرٍ لَقامَ قائمُنا؛ 
اگر به تعداد اهل بدر (مؤمن کامل) در میان شما بود، قائم ما قیام مى‌کرد. 
 
* امام کاظم‌ علیه السلام: لَیسَ مِنّا مَن لَم یُحاسِب نَفسَهُ فی کُلِّ یَومٍ؛ 
کسى که هر روز خود را ارزیابى نکند، از ما نیست. 
 
* امام کاظم ‌علیه السلام: ما مِن شَى‌ءٍ تَراهُ عَیناکَ إلّا و فیهِ مَوعِظَةٌ؛ 
در هر چیزى که چشمانت مى‌بیند، موعظه‌اى است. 
 
* امام کاظم ‌علیه السلام: مَن کَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ کَف َّ اللَّهُ عَنهُ عَذابَ یَومِ القِیامَة؛ 
هر کس خشم خود را از مردم باز دارد، خداوند عذاب خود را در روز قیامت از او باز مى‌دارد. 
 
* امام کاظم ‌علیه السلام: إذا کانَ ثَلاثَةٌ فی بَیتٍ فَلا یَتَناجى‌ إثنانِ دونَ صاحِبِهِما فَإنَّ ذلِکَ مِمّایَغُمُّهُ؛ 
هر گاه سه نفر در خانه ‌اى بودند، دو نفرشان با هم نجوا نکنند؛ زیرا نجوا کردن، نفر سوم را ناراحت مى‌کند. 
 
* امام کاظم‌ علیه السلام: إیّاکَ أن تَمنَعَ فی طاعَةِ اللَّهِ فَتُنفِقُ مِثلَیهِ فی مَعصِیَةِ اللَّهِ؛ 
مبادا از خرج کردن در راه طاعت خدا خوددارى کنى، و آن‌گاه دو برابرش را در معصیت خدا خرج کنى. 
 
* امام کاظم ‌علیه السلام: لاتُذهِبِ الحِشمَةَ بَینَکَ و بَینَ أخیکَ وَأبْقِ مِنها فَإنَّ ذَهابَها ذَهابُ الحَیاءِ؛ 
مبادا حریم میان خود و برادرت را (یکسره) از میان ببرى؛ چیزى از آن باقى بگذار؛ زیرا از میان رفتن آن، از میان رفتن شرم و حیا است. 
 
* امام کاظم ‌علیه السلام: أبلِغ خَیراً و قُل خَیراً ولا تَکُن أمُّعَةً؛ 
خیر برسان و سخن نیک بگو و سست رأى و فرمان‌برِ هر کس مباش. 
 
* امام کاظم ‌علیه السلام: المُصیبَةُ لِلصّابِرِ واحِدَةٌ و لِلجازِعِ اثنَتانِ؛ 
مصیبت براى شکیبا یکى است و براى ناشکیبا دوتا. 
 
* امام کاظم‌ علیه السلام: الصَّبرُ عَلَى العافِیَةِ أعظَمُ مِنَ الصَّبرِ عَلَى البَلاءِ؛ 
شکیبایى در عافیت بزرگ‌تر است از شکیبایى در بلا.